1. یا رسول الله(ص)
ای برگزیده خداوند! کی میتوانم ضریح پاک تو را ببینم من که مرحمی برای زخم دوری از تو ندارم. گاهی با اشک هایم از دور طوافت میکنم و گاهی در درونم با تو نجوا میکنم. گرچه زندگی من قرنها و فرسنگ ها دورتر از زندگی تو بود اما عشق تو و اهل بیت تو همچنان در من زنده و ماندگار است... ناشکر نیستم اما تنها می توانم به این دلخوش باشم که اندکی ناچیز و قطرهای کوچک از محبت حسینی که تو محبتش را از من خواستی در دل من است. محبوب من و حبیبِ خدا! یزیدیان امروز همانند یزیدیان دیروز به تو توهین میکنند؛ غافل از این که این خود موج آفرینِ"محمد دوستی" و بخشی از پیامرسانیِ "خیر الماکرین" است.
2. عزاداری با تمام حواس
مولا و محبوب من! دل است و هر که را بخواهد عاشقش میشود ولی دل من غیر تو را نمیخواهد. قبل از این که چشمم تو را ببیند دلم تو را یافت. درست است که لبهایت خشکیده است اما همه دنیا را سیراب می کنی.
تو در بدترین و سخت ترین وضعیت که بودی رضایت خدا را میخواستی؛ و برای رضای خدا با قلبت و همه حواس پنجگانه ات سختیها را تحمل کردی. من اکنون اما هوای تو در نفس هایم است پس مصیبت تو را با تمام وجود و حواسم احساس میکنم. اگر زبانم را ساکت کنم چشمانم سخن خواهند گفت و اگر چشمانم را آرام کنم جان و تنم عزادار توست و اگر... .
3. عزاداری با تمام وجود
سرور و مولای من! اشکها و غم هایِ من، تراوش اندوه درون من است که از خونِ رگهای من سرچشمه گرفته و برای تو عزا گرفت. این تپش سینهام طنین گریه های درون قلب عزادار من و همانند من است که زندگی و وجود این جهانیشان از تو دور افتاده است ولی دل در گرو کوی تو دارند. وقتی در خیال خود به کربلای تو میرسم و رنج و دردِ رهیافتگان وصالت را تجسم میکنم، نفسم -به دنبال تپش قلبم- به شماره میافتد و بیاختیار این همه شجاعت و شرف؛ و عزت و انسانیت؛ و حقطلبی و حقبینی را تحسین میکنم و با خدایم نجوا میکنم که خدایا به حق شهیدان کربلا قطرهای از این همه محبت و رضایت خداوندی را به من بچشان.
4. بوی کربلا
مولا و سرور من! بسیار گفتند و شنیدیم که "بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا". اکنون که فکر میکنم در وجودم این بو را حس میکنم. این بوی گلوی بریده توست که خاک کربلا را تا تربت اعلی برکشیده و معطر ساخته است. این عطرِ بهشتی از قبر تو منتشر شدهاست. در حسینیه ها و تکایا و هیات ها و موکب ها...و هر جا که نام تو بر آن می درخشد هم این بو را حس میکنم. این شنیدن بوی تو از همه مظاهر و همه شعایری که به تو مربوط است؛ در واقع درگیریِ حس بویایی من در عزای توست که بر مشام جانم میرسد. من اما در حیرتم که آیا این حسِ من، نفسم را در بند کشیده و بغضم را شکسته و یا تپش قلبم در عزای تو بوی کربلا را بر مشامم رسانده است. جانم بقربانت
5. شنیدن عزای تو
حس شنوایی من مانند بقیه حواسم بهره ای از عزا برده است و شریک غم شده است. هنوز هم صدای "هل من ناصر ینصرنی" تو در گوشم است. ...وقتی میخواند و میشنوم که: "یک طرف اکبر به میدان میرود دامن کِشان..." و وقتی علی اکبر را میبینم که میگوید پدر مرا دریاب و صدای تو را میشنوم که میگویی "پسرم اکبرم" و وقتی فریاد العطش از آن تشنگان، به آسمان بلند است من چگونه میتوانم خودم را به نشنیدن بزنم؟!
سرور من! گوش هایم همچنان مستِ این پند جاودانه و انسانساز توست که فرمود: اگر دين نداريد لااقل در دنياى خود آزاده باشيد...". من نوحه جن و ملک بر مصیبت تو را میشنوم. کاش میشد مرا هم مانند "زهیرِ" خسته، دقیقهای کنار خود بخوانی؛ ...پس "مرا برای درک پیامت، صدا کن".
6. بر زبانم عزای تو
من به رغم ناتوانیها و کمبودها و ضعف هایم در شناخت تو، اما آن عاشقم که طعم تو را در وجدان و درونم احساس میکنم و میفهمم که ذکر نام تو کمبودهایم را جبران میکند؛ میدانم که بنیاد دلم با ذکر"یا حسین" محکم میشود و تا امروز طعم غم و اندوه عاشورایت بر زبان من است.
سرور من! همزمان و همزبان با نوه حبیبت پیامبر(ص) و پاره تنِ حضرت فاطمه(س) با زبان پر گِله، شکوه ام را به آن جناب میبرم و زمزمه میکنم که "این کشته فتاده به هامون حسین توست، وین صید دست و پا زده در خون حسین توست"
7. چشم هایم در عزای تو
مولای من! با چشمانت ميتوان عزاداري کرد. تو که در عرفه مرا به دنیای راز و نیاز با محبوبت بُردی، مرا به بهشت چشمانت ببر؛ آنجا که در میان این همه درد و رنج طاقت فرسا و کمرشکن و وداع و فراق و..." جز زیبایی" ندیدی. و چنین شد که سرِ بیتنت از بیابان کربلا تا تنور خولی و چشمهای خرابه را روشن کرد. دیدن اشکِ پنهانِ چشم زینب(س) از نگاهت، اشک نه؛ خونِ تازه جاری میکند. چگونه میتوانم بيتفاوت باشم؛ آنهم نسبت به کسي که زيباترين احساسهای دنيا را با او تجربه کردم. مولای من! تمامِ آن چيزي که دربارهي تو شنیدم و خواندم و آموختم و در سینه دارم یکطرف و تمام چيزي که در دلم هست یکطرف. اکنون چشمهایم مال تو. آنچه میبینم تویی... . این چشمهای خسته را با نسیم کربلایت روشن کن.
8. لمس عزای تو
وجود علی(ع) و فاطمه(س)! ناله میکنم اما کدامین غم میتواند غمت را فراموش کند. آب را که با دستم میگیرم همچون فرزندت علی(ع) به یاد عزت نفسی که داشتی میافتم، ای که آب ده دریا در دستان توست اما لب تشنه ماندی، کودکی را که نوازش میکنم یاد کودکانت میافتم که نامحرمان حریم و حُرمتشان را شکستند. نمیدانم کدامین لحظه سخت تر و کمرشکن تر بود؟! صبر ایوب پیامبر(ص) بر رنجهایش یا صبرت به هنگام مواجهه با دست بریده عزیز پدر و دُردانه برادر؛ ابوالفضل، و کدامین لحظات جانسوز تر بود؟! ناله یعقوب در فراق یوسف و قربانیِ اسماعیل بر ابراهیم و یا صبرت بر مصیبت عزیز پدر و دُردانه خواهر؛ علی اکبر؟! با دست مسیحایی خود مرا هم دریاب.
9. در خیال من
مرادِ من! نقش تو از خیال من جدا نمیشود. لحظاتی در زندگي هست که دلت براي کسي آنقدر تنگ ميشود که ميخواهي او را از خیالت بيرون بکشي و در دنياي واقعي با او سخن بگویی و بخواهی از رنج هایش با تو سخن بگوید. مولای من! پرتو نور روی تو به هر کسی رسید او را مدهوش عظمتت ساخت؛ نوبتِ من کی می رسد تا در آن شعاع قرار بگیرم؟! دُردانه پیامبرِ من! آنجا که سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است چه جای ناله من در خیال وصال تو است جز این که آه من در فراقت آینه زندگیام را روشن کند. "من با خیال عشقِ رُخَت زِنده ام" پس چه غم که دل از همه کَنده ام؟!
10. بخوان به نام برادر زیارت وارث را
با زخم دلم، رویم را به سوی سر بریده ات میکنم و ندا سر می دهم: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ... . از بالای محمِل تو را زیارت میکنم و رو به سر بریدهات زیارت وارث میخوانم.. آیا شنیدی که خواهرت به اسارت رفت؟ تو همراه من آمدی اما فقط با سر بریده آمدی. من اولین زائرت هستم که تو را زیارت میکنم و به نام همه عزیزان زیارت وارث میخوانم.
ای پدر ائمه(ع)! مصیب بزرگ این است که ما حریم پیامبر بعد از تو، بدون حمایت کننده به اسارت رفتیم. هرچند سر بریدهات جلوی چشمان من است. هر وقت چشمم به سر بریدهات میافتد نمیدانم این تویی که بر بالای نیزهای یا قلب من ای عزیز خواهر. سلام خداوند بر زخمهایت ای که زینب را در جانت قرار دادی.
11. این فصل را با من بخوان
برادر من! قلب من شبیه زخم سرت شد؛ غریب ماندم. ای وارث موسی با من سخن بگو تا ببینی، هرچند چشمانت پر از خاک زمین کربلاست و نمیتوانی ببینی. دستهایم از ضرب شلاق کبود است و نمی تواند نیزه را بگیرد؛ ببین اشک هایم چگونه حالم را برایت شرح میدهد؟!.
سوی حرمت آمدم اما اِحرامم از جنس اشک است؛ خواستم بغلت کنم اما جسم بی سرِ هستی را برایم آوردند. خون از پیشانیت پاک کردم و چشم به گلوی بریده ات ای برادر من، سلامت میکنم.
12. ماه از زبان برادر(لحظه ای که یا اخی ادرک اخاک را شنید)
ای برادر زینب کجایی ابوفاضل؟! تا به حال به من نگفتی "برادرم" و کلمه"یا اخی" را از تو نشنیدم. همیشه میگفتی مولای من و امام من. نکند تیرهای اجل تو را مورد اصابت قرار دادند که گفتی "یا اخی"؟!. اگر برادرم کشته شود به کی دلگرم باشم؟ فرزند پدرم بر زمین افتاده و او را گم کرده ام؛ گویی ضربه آهنین بر سر من فرود آمد.
ای نهر فرات! اثری از برادرم ندیدی؟!... وقتی دستهای بریده اش را از زمین برداشتم و آنرا بوسیدم؛ انگار شاه رگِ من قطع شد. نمیدانم این دست او بود یا پهلوی مادرم را در آغوش گرفتم. آه از حسرت من! همه برادرانم را از دست دادم. ای نهر فرات برای چه زندهام. ای عباس به علی قسم، کمرم را شکستی. یا علی پدرم، ماهِ من رفت.
13. وداع زینب با امام حسین
اگر قصد رفتن داری و اگر خدای نکرده از من جدا شوی، دل من به کجا رود؟ ای که وداع تو جانسوز است. گویی زمانه در وداع من تو ایستاد و بر خود لرزیدم حتی صدا و سخن ما هم لرزید. من سکوت کردم اما زخم های تو حرف میزنند. این سالهای عمرم است که چون اشک از چشمانم سرازیر می شوند. خواهر فدای تو، لباس اسارت سزاوار سردارانِ حجاب نیست.
سعی می کنم اما نمی توانم مانع رفتن تو شوم؛ جنگجو نیستم که در میدان به دنبال تو بیایم. چگونه قبول کنم که تو را به سوی مرگ بفرستم؟ وقتی گفتی رفتم انگار چیزی از من افتاد و سینه ام سوخت و یا این دود خیمه هاست که بیرون میریزد؟!
14. تل زینبیه
تو را از دور می بینم که میایستی و دوباره میافتی، شمشیرها و تیغ ها و آتش میان من تو حایل شدند؛ شمر سر از تنت جدا میکند و مهر خواهری مرا خواهدکشت.
تو زینب کجاست می گویی و من حسین کجاست؟... خواهرت شکایت می کند و گلوی بریده ات جواب می دهد که مقَدّر است که کشته شوم و تو به اسارت بروی. از تو می پرسم اگر تو جای من بودی چه می کردی؟! از این به بعد مرا مُرده حساب کن، پسر فاطمه. ای پاره دلم، گمان نمیکردم که این سرنوشت ما باشد. ای برادر! با فاطمه خردسال سخن بگو! چرا که نزدیک است دلش بر باد برود.
15. دل گویه ای از زبان ماه به عمه سادات؛ زینب
خواهرم مرا ببخش! با همه زخم های در بدنم به فکر این بودم چه جوابی به زینب بدهم؟ به دست بریده ام گفتم که تو را در دستان زینب گذاشتم، گویا دستم می گفت تشنگان را دریاب. یادم آمد در آن ایام که بازی می کردیم و می گفتی اگر کسی مرا بزند تو ناراحت می شوی؟ الان یاد اون سوالت افتادم... . اگر آتش خیمهات خاموش شد، آتش درونم اما خاموش نمی شود. خواهرم با تیرها و نیزه ها مرا قطعه قطعه کرده اند، روی مشک افتادم و وقتی مشک سوراخ شد من به خیمهگاه نگاه کردم اما فقط میتوانستم با چشمم از تو عذرخواهی کنم. دشمن در این حال پرسید چه چیزی برای تو ارزشمندتر است؟ گفتم خیمه گاه. گفتند آنرا را سالم نمی گذاریم. با این همه مصیبت من اما به فکر این بودم که چه جوابی به زینب بدهم؟!
16. دختر جامانده از قافله کربلا
چقدر گفتم برگرد ای که با رفتنت همه چیز را بُردی و مرا به مصیبت ها سپردی. بیم داشتی که شاید در سفر بمیرم اما با رفتنت مرا کشتی؛ برگرد. چشمان کسی که عزیزی از دست داده پلک نمیزند. درد جدایی و شب زنده داری برایم قابل تحمل نیست. بابا! خانه را بدون عمه ام نمی خواهم. در رویا دیدم که ابوالفضل بدون دست، رقیه را دفن کرد، دیدم انگار در صحرایی هستم و عمهام بدون خیمه و در حال نشسته نماز میخواند و دختران به همدیگر پناه میبرند. بابا جان! دیدن علی اصغر مرا بیچاره کرد؛ قنداقش را خونی میبینم و از ترس، از خواب بیدار میشوم؛ بابا! حالِ طفل شیرخواره مرا اذیت میکند. ...شنیدم که کسی ندا داد که حسین کشته شد و اسبها روی سینه های او رفتند. بابای من! شنیدم که گویا گفتند ای اهل مدینه بدانید زینب به اسارت رفت و سر امامِ عزیز روی نیزه هاست.
17. از وداع نازدانه ها با پدر تا دیدار با تنِ بیسر و سرِ بیتن
یادت میآید آن لحظه که برای آخرین بار با ما خداحافظی کردی و راهی میدان شدی، گریان دویدم و گفتم پدر جان اندکی درنگ کن تا بیشتر ببینمت؟ دستوپایت را بوسه باران کردم و سیل اشکهایم بر گونه روان شد. اشکهایم را پاک میکردی و میگفتی سکینه جان، جانِ بابا، یادگارِ حسین، صبور باش که بعد از من بسیار باید بگریی.
حالا اما آن انتظار تلخ به پایان میرسد و من با شوقِ دیدار تو سر از پای نمیشناسم. نگاه کن، دیگر شمر نیست، حرمله نیست، سپاه سیهزارنفری نیست تا ما را جدای از هم بخواهند. حالا دیگر آغوش مهربانت تا ابد از آنِ سکینه است. بابای خوبم حسینجان سلام. حالا من هم میآیم و درد فراق تسکین مییابد. کابوسها تمام میشود. حالا آن اشکهای مدام، به لبخند آغوش تو منتهی میشود.آه.... اما چه دیداری؟!
18. برای رهبرم
مولای من! اکنون درباره یکی از مریدانت با تو نجوا می کنم. وقتی به خاطر رعایت بهداشت ایام کرونایی و برپایی سنت دیرینه عزداری باید یکی را انتخاب می کرد؛ عزاداریِ تکنفره را انتخاب کرد تا نشان دهد که حسین تنها نیست؛ تدبیر را با تعقل برگزید تا مایه فخر امتِ امروزی شود. به فرومایگان و بهانه جویان نشان داد که احترام به علم و تخصص در بالاترین سطح و در عمل بخشی از دینداری است؛ نشان داد که اگر قانونی را هم نمی پسندیم اما رعایت می کنیم؛ نشان داد که برپایی عزای حسینی تعطیلبردار نیست؛ نشان داد که با سیاه پوشی و بسیار نشانه های عزا می توان یاد کربلا را زنده نگهداشت. این مجلس روضه او اصلا غریب نیست؛ چون حسین در همه وقت و همه جایش حضور دارد.
19. برای سرباز حسین؛ حاج قاسمِ
تو گفتی:" اَلا یا اهل عالم، من حسین(ع) را دوست دارم". تو گفتی" کشوری که در قلب، اسمِ حسین را دارد، فرهنگِ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ، الگویِ جهان شود". تو در عمل نشان دادی که پیرو مکتب امام حسین و عاشورا هستی. تو ملت امام حسین را با رفتنت داغدار کردی اما نشان دادی که راه حسین در این زمانه از کدامین مسیر می گذرد. تو مانند امامت فرمانروای دلها بودی؛. مانند مالک، دوستدار ولایت بودی و مانند ابوالفضل مدافع حرم. تو استواریِ در وعده و قولت را به ما آموختی.
تو حجت خدا بر مردمِ این زمانه در چگونه زیستن و چگونه رفتن شدی. سلام بر آن سری که مانند سر مولایش از تن جدا شد و فدای آن گلویی که بریده شد. ای سراینده ملت امام حسین(ع)، سرود رهایی و آزادگی را در گوش ما بخوان
20. با اسیرانِ عاشورا
فدای دست های کوچکِ بچّه های خسته و پابرهنه ات حسین جان؛ آنجا که بر خارهای بیابان کربلا افتادند و بر زمین خوردند و چه شب ها که تا سحر گریه کردند. روی هر نیزه یک سرِ مظلوم، هر لحظه قاتل جانِ زنان و فرزندان کاروان میشد.
سلام بر فرزندان خیرالانام که بر شتر بی جهاز و برهنه و بدون محمل سوار شدند. سلام بر اسیرانی که خسته از راه رسیدند و جمعیتِ دورشان با هلهله و شادی به استقبال رفتند و همه شهر را خبر کردند تا اسارت زینب(س) را تماشا کنند؛ زینبی که یک نگاه به بازماندگان و یک نگاه به اسیران و یک نگاه به سرهای بریده و یک یاد از تنهای بی سر دارد و این همه غیر از غم از دست دادن بهترین عزیزانش است. شاید هم یاد مادرش افتاد که هر روز گلوی حسین را نگاه میکرد و میگفت: مادر به فدایت.
21. نجوا با اربعین
دورادور نگاهت می کنم؛ خاموش و بیصدا. نگاهم از دل نشان دارد و دلم سرشار از خواهش ها. گهی حسرت پرواز به مانند پرنده ای دارد و گاه شیون درد و داغ جدایی ها...
هر چه هست تو در دل منی، تو در خون منی. چشمانم گویاتر از زبانم می گوید که مشتاق حضورم. منتظرت می مانم تا اربعینی دیگر؛ بی کلام و بی صدا.
22. از چه کنم حکایت؟
اربعینا!
من از خویشتن خویش جدا نمی شوم، من از عهد ازلیم با عزیز تو جدا نمی شوم. من از این روزنه ای که برای تماشایش به روی من گشودی جدا نمی شوم. من از این غم که تو در دلم نهادی جدا نمی شوم. من هرگز این غم را به هیچ شادی نمی دهم؛ گرچه یعقوب وار در حسرت دیدار بمانم. من اویس قرَنم، در حضَرم در سفرم اما؛ تشنه دیدار می مانم.
23. تو با منی
یاد دلنشینت ای امام جان چه راهی باز باشد یا دری بسته با من است. شوق عاشقی تو بی زمین و بی زمانه با من است. شور گریه ی شبانه بی کرانه با من است. نیاز من به ناز چشمِ زیبا بین تو در هر میانه با من است. نینوایت با همه کرب و بلایش بینشون و بی نشانه با من است.
با تو می گویم ای امام جان! روزی اگر در آتشم، سالی دگر گر خامُشم؛ هیهات که فراموشت کنم؛ پس بینوا و در نوایم عاشقی، سوزم به پای عاشقی، جانم فدای عاشقی.
24. دل شکسته اربعین
اربعین آمد و دل تنگم خانه تو را بهانه گرفت، راستش با تو قراری در هر اربعین داشتم اما زمانه گرفت. بی پرده می گویم غم فراق اربعینت دل و عقل و چشم و هوشم را یکجا نشانه گرفت. بی جا شدم و برق بلا آتش به جان و ره خانه گرفت. با این همه اکنون اما دلِ شکسته من، مسرورِ آن گریه شبانه ای است که از آن دُردانه گرفت.
25. تو عشق بودی
مولای من! از روزی که دلم به پیش تو راه یافت برنگشت، تو عشق بودی و باقی هوس. چه خوب که دلم در پی هوس نرفت. دلم با نام تو و یاد تو و داغ غمت خو گرفت چنانکه در پی بانگ هر کاروانی نرفت. و چون گریه ای اگر هست، بر مزار تو خوش است؛ پس خوشم از آنکه همه عمر سر بر آستان تو نهادم و پایم پس نرفت.
26. این اربعین
این اربعین تو تنها نیستی! یادم با توست، خاطراتم با توست، محبتم با توست؛ تو قرارِ دنیا و آخرت منی مولای من، کَرَمی کن تا در مدار تو باشم "بابی انت و امی"؛ جان میدهم در راهت، آماده ام برای وصالت و لو بی صدا، بیکلام و بی حرکت.
27. مانند زینب(س)
امسال آرامتر از همیشه به اربعینت نگاه میکنم، انگار که مانند زینب(س) در محاصره دیو و دَد، نه نایی در بدن دارم تا فریاد برآورم "لبیک یا حسین" و نه رمق و مجالی برای پیادهروی؛ اما بودنت را احساس می کنم. اربعینت را احساس می کنم. در خانه می نشینم و به یاد اسیران دشت بلا، زیارت وارث میخوانم، من از دور هم که شده عاشقی خواهم کرد و برایت خواهم گریست و به آرمان و اخلاقت وفادار خواهم ماند مولای من.
28. گوهر
تو گوهری هستی که همیشه و همه جا با منی! یاد تو، نام تو، مرام تو و صفای تو، زینتِ فکر و ذِکر من است؛ پس چه باک که به دلایلی موجَّه همچون رعایت بهداشت در مقابله با کرونا و یا ناموجه مانند مزاحمت صدامیان، اربعینی تعطیل باشد و یا حسینیه ای بسته بماند. راه رسیدن و دیدن و بوییدن و چشیدن و بودن با تو تعطیلی نمی شناسد
29. با تو بودن زیباست
تو در دل و جان و مرام و مسیر پدرو مادر و گذاشتگانم برای رسیدن به معبود بودی، تو اینجا و اکنون در دل منی، تو اینجا و اکنون در دل خانواده منی، تو اینجا و اکنون در دل دوستان منی، تو اینجا و اکنون در دل همکاران منی... . این بودنت با ما زیباست، چه صدای نوحه ای باشد یا نباشد؛ چه نوای اربعینی باشد یا نباشد و چه آهنگ حرکت کاروانی به سوی کربلایت باشد یا نباشد.
مولای من این "بودن" با تو را به "شُدن" به عنوان کوچکترین یاورت، بپذیر و مرا دریاب.
30. دلبسته تر
اگر در محضرِعزای تو نباشم، و اگر در حسینیه ات نباشم و اگر بر سر و سینه نزنم و اگر پیاده به سوی کربلایت در اربعین نشتابم؛ فقط به تو دلبسته تر می شم، تو دلیلِ زندگی و نشانه بندگی منی و من مست ولای تو ای نور ذهن و ضمیر من.
31. غرق نخواهم شد
وقتی که تو را دارم مولای من، خیالم راحت است که هیچگاه غرق نخواهم شد و وقتی خیالم بابت غرق شدن راحت باشد چه باک از طوفان حوادث که مانع عزاداری عمومی و پیاده روی جمعی اربعینی و سوگواری شود؟! حتما به تو خواهم رسید، ای که مرا شایسته مریدی خود قرار دادی.
آرامِ جانم، جانم بر کف است تا جامت به لب آید؛ ای ساقیِ شراب طهورِ خدای من.
32. تنهایم نگذار
آقای من! تو که هستی چیزی کم ندارم، تو که نیستی جهان برایم تنهایی است، همه درها و پنجره ها بسته است. بدون تو گم میشوم و لو در میان هزاران باشم و با تو پیدایم اگر چه در فراق و حرمان و حسرت عرض ارادت به محضر عاشوراییات باشم؛ تنهایم نگذار ای محبوب من و حبیب خدا و پیامبرش(ص).
33. طلب دارم
من یک سال عزاداری و سوگواری و اربعین طلب دارم؛ این را می گذارم در کنار عزاداری و اربعینی که حاکمان مستبد نمی گذاشتند. من در محضر صدایِ یک ذاکر اهل بیت و روضه خوان بودن را در محرم و صفر و شنیدن وصف کمال و جمال تو طلب دارم. من امسال غایب بودم اما در حضور و محضر تو بودم؛ من امسال غایب بودم اما تو حاضر باش. با من حرف بزن، مرا بِپا و لحظه هایم را دریاب.
34. نام و یاد تو
اربعین امسال مرا به اربعین های گذشته، باز گرداند. من امسال آموختم که قدر فرصتهای اربعینی را باید بیشتر بدانم. اکنون اما چیزی از ارادتم به تو کم نشده است جز این که حسرت اربعین دارم. تو روشناییبخش روز منی. تو صبح زندگی منی، صبحی که با نور تو آغاز میشود. نمیدانم چقدر از زندگی من بدون تو گذشت اما میدانم غم و شادی زندگیام از غم و شادی تو سرچشمه گرفته است. من دوست داشتن زندگی را از آنجا آغاز کردم که تو را یافتم و مردن را هم با همین"نام و یاد تو" میخواهم.
35. رنگ خدایی
خیالم با خیال تو آرام می شود سرور من. ای دل و جانم! جانم با یاد تو صفا می یابد. چشمانم از چشمان تو نور می گیرد و ای کاش که به زیبایی دیدنِ چشمانت، زندگی را میدید، دستانم با لمس نشانههای تو آرام می گیرد. زبانم با ذکر نام تو ساکت می شود و گوشه ایم با شنیدن روضه مظلومیت تو شریک عزا می شود؛ من با غم تو، غم هایم را فراموش کردم. مرا به صفا و رنگ خداییات ببر.