مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خاطرات تبلیغ در کردستان(قسمت هفتم)
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خاطرات تبلیغ در کردستان(قسمت هفتم)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ پنج‌شنبه, 23 آذر 02




پس از صرف ناهار به اتاق کناری رفتیم تا نسوان بیایند و روضه زنانه برپا شود. با پدر صاحب خانه شش نفر بودیم. در را فقط به اندازه رد شدن سیم اِکوی روضه‌خوان باز گذاشتیم. همین موضوع، باعث شد اتاق دَم کند و تنفّس سخت شود. من هم که اندکی اضافه وزن داشتم، مانند ابر بهاری، عرق می‌ریختم! ولی تحمل می‌کردم و البته چاره‌ای هم نداشتم.
پدر صاحب خانه که از این پس او را پیرکُرد مهربان می‌نامم، بسیار دوست‌داشتنی بود. چفیه کُردی به سر داشت و به لهجه غلیظ و شیرین کُردی تکلم می‌کرد. از تجرد و تاهل بچه‌های گروه پرسید. از من پرسید: «چند تا زن صیغه ای داری؟» گفتم: «انصافا هیچی.» گفت: «جدی میگم. چند بار تا حالا صیغه‌ای داشتی؟» گفتم: «ناموسا هیچی!» اسم ناموس را که بردم، قانع شد و پذیرفت که هیچ گاه توفیق انجام این مستحب موکد را نداشته‌ام. بحث را از پرسش‌های خصوصی به درخواست‌های خصوصی کشاند و گفت: «تو دست و بالت داری واسه من جور کنی؟» گفتم: «نه حاج آقا. ما تو حوزه درس می‌خونیم. بنگاه شوهریابی برای زنان مطلقه که نداریم.»
چند دقیقه ای طول کشید تا قانعش کنم ما در حوزه درس می خوانیم و همسرگزینی کار مراکز دیگری است. گرم صحبت بودیم که همسرش وارد اتاق شد و به لهجه شیرین کردی گفت: «به خدا من راضی‌ام. یک زن براش پیدا کنید که سرش گرم بشه.» فهمیدم که زن برای او، وسیله سرگرمی است مانند پلی استیشن و ایکس باکس و پرندگان خشمگین و ... .
دیگر کم‌کم روضه داشت شروع می‌شد. بانوان می‌آمدند و دوست ملبّس که البته در این اتاق به علت عدم ارتباط چهره به چهره با مخاطب، خود را خلع لباس کرده بود، سخنرانی را آغاز کرد. منبری پر محتوا با داستانی جذاب و حدیثی زیبا ارائه داد. چهره مخاطبان را نمی‌دیدم ولی احتمالا حظ کردند!
دوست ملبّسِ بی‌لباس دیگر، روضه خواند و انصافا عجب روضه‌ای بود! صدای گرم و دلنشین، روایت‌گری جذاب و احتمالا خلوص نیت، روضه‌اش را بی‌بدیل ساخت. بنده خدا خسته شده بود ولی مخاطب همچنان درخواست داشت. از حضرت علی اکبر آغاز کرد و در ادامه قاسم بن الحسن و علی اصغر و ماجرای علقمه و ورود اسراء به کوفه و خطبه حضرت زینب و مناظره امام سجاد با یزید، همه را گفت. حقیقتا خسته شد بنده خدا. بالاخره رضایت دادند پرونده روضه را ببندد و جمع بندی کند. بعد از جلسه گفت: «اگر ارضاء نمی‌شدند تا مجلس مامون ادامه می‌دادم!» که من گفتم: «منظورت اینه که اگر مجلس اشباع نمی‌شد جا داشت ادامه بدی.» گفت: «آره همین رو میگم»
چند دقیقه پس از پایان روضه نشستیم و دوباره با پیرکُرد مهربان گپ زدیم. نهایتا پذیرفت ما صیغه‌باز نیستیم و خدا را شکر موضوعات بهتری برای گفتگو انتخاب کرد. حرف‌هایمان که تکراری شد، خانه را ترک کرده، راهی مسجد شدیم.

لینک همین مطلب: «https://www.cloob.com/u/ensan73/129590003»


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما