تعالیم دوازده گانه فرقه بهائیت که تحرّی حقیقت یکی از آنهاست، بعنوان مهمترین دستاورد اجتماعی این آئین بشمار می آید و در نزد بهائیان نیز جایگاه مهم و ارزشمندی دارد بحدی که آنان از داشتن چنین تعلیمی به خود بالیده و به آن افتخار می کنند. مبلغین بهائی به تبع رهبران خود چنان در توصیف این تعالیم سخن پراکنی کرده اند، که گوئی اندیشه بهائی جز این تعالیم دوازده گانه چیزی نیست.
عبدالبهاء رهبر دوم فرقه بهائی معتقد است این تعالیم افاضات ناب و فرمایش های بی بدیلی است که تا قبل از ظهور امر بهائی، در هیچ کجای این عالم کسی از آن صحبتی نبوده و رودخانه ای است که فقط از چشمه سار جناب میرزا حسینعلی نوری جاری گشته و در گلزار گفته های وی پیچ و تاب خورده و اینک جمیع عالم بشریت را شست و شو و عطرآگین نموده است.
وی معتقد است اگر ندای میرزا حسینعلی مازندرانی و آوای دلنشین او نبود، این آموزه ها هیچگاه به گوش کسی نمی رسید و جان و روح عالم را نوازش نمی داد. عبدالبهاء در کتاب مکاتیب جلد 3 صفحه 114 می گوید: «این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمهء از آن در ایران مسموع نشده است. این را تحقیق فرمائید تا بر شما ظاهر و آشکار شود».
آیا عبدالبهاء بعنوان دومین رهبر فرقه بهائیت و جانشین میرزا حسینعلی مازندرانی در گفتارش صادق است؟ آیا به راستی این تعالیم بعنوان آموزه بهائیان با تولد میرزا حسینعلی نوری در سال 1196 شمسی متولد شد و تا قبل از او، سخنی از آن در عالم شنیده نشده بود؟
آیا برای این تعالیم هیچ مثل و مانندی در ادیان گذشته نمی توان پیدا کرد؟ آیا واقعاً مؤسس و بنیانگذار فرقه بهائیت این تعالیم دوازده گانه را کشف نموده اند؟ اگر چنین است که مبین ومفسر آثار حسینعلی بهاء می گوید، پس چطور عبدالبهاء خود در کتاب خطابات جلد 1 صفحه 18 می گوید: «حضرت بهاءالله تجدید تعالیم فرمود…».
براستی تجدید تعالیم انبیاء چه معنائی دارد؟ جز این است که میرزا حسینعلی بهاء آموخته های پیام آوران گذشته را به پیروان خویش یادآوری نموده است؟ جز این است که رهبر بهائیان متذکر همان تعالیمی شده اند که در مکاتب قبل از اسلام نیز در میان امت های گذشته مطرح بوده است؟
اگر اینگونه است که قطعاً همین طور است، زیرا خود عبدالبهاء در همان صفحه 18 چند سطر قبل در مورد وحدت عالم انسانی که یکی از این تعالیم دوازده گانه بهائیان است، چنین می گوید: «اساس تعالیم الهی وحدت عالم انسانیست. حضرت موسی خدمت به وحدت انسانی نمود. حضرت مسیح وحدت عالم انسانی تأسیس کرد. حضرت محمد اعلان وحدت انسانی نمود. انجیل و تورات و قرآن أساس وحدت انسانی تأسیس نمودند».
این تناقض گوئی رهبر بهائیان چه راه حلی دارد؟ چرا رهبران بهائی به چنین تناقض گوئی افتاده اند؟ چرا عبدالبهاءبه این راحتی دروغ می گوید و افکار پیروان جاهل خود را دستمایه خود قرار می دهد؟ چرا جانشین حسینعلی بدون فکر و بدون در نظر گرفتن تمامی جوانب، چنین سخن متناقض و بی پایه ای را بر زبان رانده است؟ آیا جز این است که این فرقه نه یک مکتب الهی، بلکه یک آئین دست ساز استعماری است؟