ایرانشهری و مسأله ایران1
مقدمه
آقای سیدجوادطباطبائی، به مناسبت حوادثی که در کشور واقع شده در کانال تلگرامی خود مطالبی را نگاشته است.
به قول او، جنبش کنونی، در حقیقت «انقلاب ملی» است، زیرا به دنبال حقوق از دست رفته ملت است و یک انقلاب ملی در مقابل بنیادگرایی مذهبی شکل گرفته است. برای تحلیل این سخنان در طی چند یادداشت کوتاه به تحلیل مبنای ایشان که ریشه این تحلیل است؛ یعنی مسأله «ایرانشهری» میپردازیم.
ایرانشهریِ امروز، بیشتر با ادبیات و آثار استاد طباطبایی گره خورده است.
اگر مساله جلال و شریعتی بازگشت به خویشتن از مجرای مذهب بود، برای طباطبایی مساله اصلی ایرانی است که کانون آن نه در اکنون و حتی دوره اسلامی، بلکه در گذشته پیشااسلامی قرار دارد.
در تحلیل این اندیشه، ابتداء در دو یادداشت به بررسی استنادات طباطبایی به نصها و سنتهای دوره اسلامی ایرانی میپردازیم. سپس در ادامه در طی چند یادداشت نسبت این اندیشه با مفهوم «ملیت»، «اسلام سیاسی»، «الگوی شاهی» و توجه به «ایران باستان» را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
1. یادداشت اول: نصها و سنتها
سید جواد طباطبایی (زاده ۱۳۲۴) میکوشد اولاً بین فلسفه ایرانی و اسلامی، تفکیک قائل شود و ثانیاً اولویت و اصالت را به اندیشه ایران داده، بویژه جانب ایران قدیم بایستد. وی در مطلبی که به سال ۱۳۴۷ و در نقدی کوتاه بر «سیر فلسفه در ایران» اقبال لاهوری دارد، مینویسد:
«آنچه تذکر آن بس مفید است و توجهی بدان نشده، این است که پویشهای فلسفی ایران را نمیتوان اسلامی خواند - به آن معنی که میگویند فلسفه اسلامی - بلکه ایران دارای فلسفه خاصی است که با اندیشه ایرانی تطبیق شده است… میتوان تاریخ فلسفه ایران را به دو قسمت تقسیم نمود - قبل از اسلام و بعد از اسلام - این دو آنچنان ارتباط ناگسستنی با هم دارند که نمیتوان مجزا از هم مورد بررسی قرار داد… به نظر میرسد برای طرح صحیح مساله، ابتدا باید پویشهای تاریخ ایران را مورد بررسی قرار داد و آنگاه هر اندیشهای را در جایگاه خود به درستی تحلیل نمود».[1]
تحلیل طباطبایی از تاریخ اندیشه سیاسی ایران در دوره اسلامی مسألهای مهم است.
او با تکیه بر دو مفهوم «نص» و «سنت» به ارائه دیدگاه خویش میپردازد. از منظر او هر یک از تمدنهای بزرگ بر نصّ یا نصّهایی استوار شدهاند و آن تمدن بسط مضمون آن نصّ است[2] که بر حسب معمول از آن به «فرهنگ» تعبیر میشود و طباطبایی از آن تعبیر به «سنّت» میکند.[3] ایران هم بر نصوصی تنیده شده و سنتی پیچیده ایجاد کرده است.
طباطبایی، تمدن ایران را «کل واحدی» میداند که نه بر نصّ واحد، بلکه بر مجموعهای از نصوص متعدد استوار است.
اما نصوص ایرانشهری و سنت مبتنی برآن، محور انسجام دیگر نصوص و سنتهای مرتبط است. همین تکثر نصوص است که سنت قدمایی را به غایت پیچیده کرده است.
وی از چهارگونه نص و لاجرم از چهار سنت سخن میگوید که ایران امروز را ساخته است. سنتی مرکب از سنتهای ایرانشهری، یونانی، اسلامی و سرانجام مشروطه یا عصر جدید.[4] چهار نص و سنت مورد نظر طباطبایی عبارت اند از:
1) نصوص ایرانشهری است که به همراه زبان فارسی، نوعی از اندیشیدن را که طباطبایی «آن را اندیشیدن ایرانشهری» مینامد به دوره اسلامی انتقال داد. نصهای این نوع اندیشیدن که درونمایههای دیرینه دارد، سنت همراه خود را نیز به ایران دوره اسلامی انتقال داد. خداینامهها و سیاستنامهها از جمله این متون بنیادگذار هستند که به باور طباطبایی، «نصّهای ایرانشهری میتوان خواند… و این وجه از سنت ایرانی، در معنای عام آن، از همان آغاز، اهمیت ویژهای برای زایش فرهنگ ایرانشهری در دوره اسلامی داشته است».[5] از این منظر او سیاستنامهنویسی در دوران ایران اسلامی را ادامه اندیشه ایرانشهری دانسته است.[6] همچنین به نحو مفصل به بررسی اندرزنامه نویسی ابن مقفع پرداخته و ضمن نسبت سنجی آن با اندیشههای خلافتمحور و همچنین اندیشه سیاسی شیعه، اندیشه عرضه شده از جانب ابن مقفع را در ادامه آییننامههای دوره ساسانی ارزیابی میکند.[7]
2) نص/ نصوص دینی اسلامی است که با توجه به مغناطیس ایرانشهری، سنتی از اسلام و تشیع آفرید که شرقشناسانی چون هانری کُربن آن را «اسلام ایرانی» خوانده و «بر آن بودهاند که اسلام در ایران، اعم از اسلام اهل سنت و اسلام شیعیان، تفسیری است که «ادب و آداب ایرانی» در تکوین و تدوین آن نقش عمدهای داشته است».[8]
3) ترجمه متون یونانی به زبان عربی و سپس فارسی بود. تحت تأثیر این متنها شارحان، فیلسوفان و نظام فکری - فرهنگی خاصی بوجود آمد و «وجهی عقلی به نظام سنت» در ایران افزود. باری «این سه وجهِ سنتِ واحد، که بر پایه نصّهای سهگانه تدوین شده بود، بهرغم تنشها… یک نظام فرهنگی پیچیدهای را ایجاد کرد که ایران را… متمایز میکرد».[9]
بنابراین این نصوص در سه دسته صورتبندی میشوند؛ دسته اول که «سیاستنامهها» نامگذاری شده و موضوع تأمل آنها قدرت سیاسی بوده و هر بحثی را را با توجه به منطق حفظ قدرت و الزامات آن صورتبندی میکنند. دسته دوم که «شریعتنامه» خوانده شده و هر بحثی در آنها با توجه به ضرورتهای اجرای شریعت صورت میگیرد. دسته سوم که «فلسفه سیاسی» عنوان شده و در حقیقت بسط اندیشه سیاسی افلاطون و ارسطو در دوره اسلامی است. نکته مهم طباطبایی در این قسمت این است که نظام گفتار اندیشه سیاسی دوره اسلامی، نشان میدهد «شریعتنامه نویسی» و «فلسفه سیاسی» در ذیل «سیاستنامه نویسی» تحول پیدا کرده و در آن تحلیل رفته اند.[10]
تحلیل طباطبایی از اندیشه سیاسی دوره اسلامی از ریشههای توصیه او به الگوی شاهی ایران باستان است که منبع و ریشه اندیشه ایرانشهری میباشد.
در اندیشه او دیدگاه خلافت به بن بست رسیده است و باید از الگوی شاهی تبعیت کرد.
«در تاریخ دویست ساله سلطه خلافت در ایران زمین، چالش عنصر ایرانی با دستگاه خلافت وجود دارد و در آغاز قرن سوم هجری دگرگونی ژرفی در آرایش نیروها به وجود آمد و دستگاه خلافت پس از پایان رسیدن عصر زرین خلفای راشدین در آستانه تبدیل به سلطنت از مجرای تقلید از الگوی شاهی ایران قرار گرفته بود، اما این تقلید به دلیل فقدان سنتی عربی وضعیتی نابرابر میان ایرانیان و تازیان پدید آورد ... خلافت به بن بست نظری و عملی رانده شده بود و راه خروج از این بن بست، تکیه بر عناصر ایرانی «عصر زیرین فرهنگ ایرانی» بوده و هست».[11] در ادامه به نقد این نکته خواهیم پرداخت.
[1] طباطبایی سید جواد، نقد کتاب «سیر فلسفه در ایران»، نشریه شماره ۸ موسسه فرهنگی منطقهای کتاب روز، تهران، انتشارات روز، آبان ۱۳۴۷، صص 69-68.
[2] نظر او اولاً هر متنی نص نیست، لیکن «متنهای بنیادگذار در یک تمدن نصّ به شمار میآید»؛ ثانیاً نصّ بنیادگذار در هر تمدنی میتواند یک متن واحد یا مجموعه نصوصی باشد که «یک کل واحد را تشکیل میدهند». ر.ک: طباطبایی سید جواد، ملت، دولت و حکومت قانون، تهران، مینوی خرد، ۱۳۹۸، ص 118.
[3] طباطبایی سید جواد، ملت، دولت و حکومت قانون، ص 118.
[4] طباطبایی سید جواد، ملت، دولت و حکومت قانون، صص ۱۵۸ و ۱۶۴-۱۶۳.
[5] همان.
[6] طباطبایی سیدجواد، درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران، ویراست جدید، ص 21 و 22.
[7] همان، ص 32 و 37-41.
[8] طباطبایی سید جواد، ملت، دولت و حکومت قانون، صص ۱۵۸ و ۱۶۴-۱۶۳.
[9] همان.
[10] برای تفصیل سیر اندیشه سیاسی در دوره اسلامی؛ ر.ک: طباطبایی سیدجواد، درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران، ویراست جدید، فصل دوم.
[11] زوال اندیشه سیاسی در ایران، ص 89 و 93.