ایرانشهری و مسأله ایران2
2. یادداشت دوم: نصها و سنتها؛ مشروطیت
چهارمین منبع مهم در تحلیل امتداد اندیشه ایرانشهری، نصوص مشروطیت است.
مشروطیت، به عنوان «آستانه تجدد» ایران که براساس آن، نصّ جدیدی اگر بتوان گفت، در عملِ نمایندگان مجلس اول تدوین شده است، اگرچه به تعبیر طباطبایی هنوز نتوانستهایم شاخهای از سنت بر پایه آن ایجاد کنیم.[1]
او با اصطلاح «جدید در قدیم» بیان میکند جامعه ایران در دوران مشروطه که «آستانه تجدد» ایران است، به مفاهیمی بویژه «ملت» و «دولت ملی» آگاهی یافتند که هر چند جدید و از عناصر تجدد است، اما این عناصر برای ایرانیان چندان هم جدید نبوده و ایران از قدیم یک ملت بود و دولت ملیِ خاص خود را داشت. ایران عصر مشروطه به گفته طباطبایی به چنان «حافظه تاریخی» برگشت که هرچند جدید مینماید و با برخی از وجوه ناسیونالیسم باختر نیز همسو است، اما سابقه دیرینه دارد و «نطفه آن در عصر زرین فرهنگ ایران بسته شده بود».[2] طباطبایی بر این باور است که «ایرانیان» نه در آستانه مشروطه بلکه از «کهنترین ایام، شهودی از وضع ملی خود پیدا کرده بودند… هر چند نمیتوانستند وضع خود را در قالب مفاهیمی بفهمند» و مشروطیت، چیزی جز تجدید مطلعی بر این شهود کهن نبود.[3]
وی مینویسد: «این نکته اساسی است که جنبش مشروطهخواهی، با تأسیس حکومت قانون، ایران را به دوران جدید وارد و بدینسان همه شئون کهن آن را نوآیین کرد.
در ایران، این نو شدن به معنای خلق از عدم نبود، بلکه همه مواد نو شدن در تاریخ فرهنگی ایران وجود داشت و مشروطیت صورتی نوآیین به آن مواد داد.
در جای دیگری، از این موادی که قابلیت پذیرفتن صورتی نو را داشتند، به امور «جدید در قدیم» تعبیر کردهام».[4]
به همین دلیل هم به گفته طباطبایی، نمایندگان همه اصناف در مجلس مشروطه اصطلاحات حکومت ملی و ملت ایران را چنان به یکسان میفهمیدند که «اخلالی» در گفتوگوی میان آنان ایجاد نمیشد؛ «ایرانیان به آسانی میتوانستند مواد تاریخ کشور خود را در دستگاه مفاهیم نظریه ناسیونالیستی بفهمند».[5]
اما سوال این است کدام قدیم و کدام سنت است که چنین ناحیههای مستعدی دارد که میتوان با تکیه بر این نواحی، راهی به تجدد گشود و درک جدیدی از این نواحی قدیمِ مستعد جدید شدن تدارک نمود؟
اگر چند نفر مثل مشیرالدوله پیرنیا (۱۳۱۴-۱۲۵1) سپس محمدعلی فروغی (۱۳۲۱-۱۲۵۴) را استثنا کنیم، از ظاهر ادبیات آخوند خراسانی، فضلالله نوری، محقق نائینی، مدرس، شیخ فضلالله و دیگر فقیهان از یک سوی، و مذاکرات برجای مانده از مجالس مشروطه از سوی دیگر، چنین مینماید که بویژه در مجلس اول مشروطه، بیشترین توجه به سنت اسلامی بوده است. اما طباطبایی میکوشد این «ظواهر کلام» رهبران مشروطه را «تأویلی باطنگرایانه و خلاف ظاهر» نماید و مصداق سنت و مضمون قدیم را به گذشته دور و ایران باستان ارجاع دهد و بنویسد: «تاریخ تکوین ملت و دولت آن در ایران در دوران باستان [است] …که کوروش بزرگ بنیادگذار و سامانبخش آن بود»[6]
همانطور که فیرحی در نقد طباطبایی به درستی متذکر شده است «هر نگاهی به مشروطه داشته باشیم، نفی سلطنت و نظام شاهی از مختصات اصلی آن است و بر عکس، نهاد شاهی در قلب اندیشه ایرانشهری قرار دارد.
تاریخ اندیشه سیاسی در ایران دوره قاجار نشان میدهد سلطنت در فکر معاصر ایران مدتها بود که مرده بود و میتوان گفت از نیمه دوم عهد ناصری به بعد شاهد حضور شاهانی بدون نظریه شاهی و سلاطینی در غیاب نظریه سلطنت بودهایم».[7]
فیرحی با اشاره به تفکیک طباطبایی میان دو مفهوم «شاهی» و «شاهنشاهی» متذکر میشود:
«طباطبایی در آخرین نوشته خود میکوشد بین دو مفهوم «شاهی» و «شاهنشاهی» تفکیک نماید تا بلکه بتواند راهی برای تبیین حکومت ملی و ملیت ایرانی در غیاب مفهوم شاهی در دوره جدید بگشاید. تلاشی که مقدمهای ضروری اما ناممکن بر طرحِ ایدهای است که استاد آن را «جدید در قدیم» خوانده است... [این تفکیک] به اعتبار تاریخ و ساختار اندیشه، امری به غایت دشوار و ناممکن مینماید؛ چنین مینماید، تحقق ایدههای مشروطیت مستلزم عبور از اندیشه شاهی است اما نهاد شاهی قلب اندیشه ایرانشهری است».[8] بدینسان، جمع ایرانشهری و مشروطه ثبوتاً دشوار و اثباتاً ناممکن است.[9]
مگر اینکه مفهوم شاهی از اندیشه ایرانشهری تخلیه شود. با چنین فرضی، اساس ایرانشهری نیز لاجرم خواهد مُرد».[10]
از طرفی طباطبایی توضیح دقیق و منسجمی هم از نظریه ایرانشهری و ملیت ایرانی ندارد و دلیل این عدم انسجام را «پیچیده بودن واقعیت ایران» میداند. وی، در آخرین اثر خود با عنوان «ملت، دولت و حکومت قانون» که زمستان ۱۳۹۸ منتشر شده است، نه از «نظریه» فلسفی – تاریخی بلکه از «شهودی» در این باره سخن میگوید که «از دههها پرسه زدن در تاریخ و تاریخ اندیشیدن در ایران» حاصل شده است.
عین سخن او چنین است: «من تصور پیچیدهای از واقعیت ایران دارم و کوشش میکنم با جستجو در منابع تاریخی و تدوین نظریهای برای آن پیچیدگیها، راهی به سوی فهمی متفاوت از ایران باز کنم… آنچه من اینجا میآورم شهودی است که از دهههای پیش از پرسهزدنها در تاریخ و تاریخ اندیشیدن در ایران پیدا کرده و در سالهای طولانی آن شهود نخستین را به محک مواد تاریخ و تاریخ اندیشه در اروپا نیز زدهام که از دوره یونانی تاکنون همچون افقی گریزناپذیر در برابر ما وجود داشته است».[11]
[1] طباطبایی سید جواد، ملت، دولت و حکومت قانون، ص ۲۲۵.
[2] طباطبایی سید جواد، نظریه حکومت قانون در ایران، تهران؛ مینوی خرد، چاپ دوم، ۱۳۹۵، ص ۵۳۰.
[3] طباطبایی سید جواد ، ملت، دولت و حکومت قانون ص ۷۶.
[4] طباطبایی سید جواد، ملت، دولت و حکومت قانون، ص 9.
[5] طباطبایی سید جواد، ملت، دولت و حکومت قانون، صص ۹ و 22.
[6] همان، صص ۱۲۸-۱۲۷.
[7] فیرحی، داوود، ایرانشهری و مسأله ایران، فصلنامه دولت پژوهی، سال پنجم، شماره 21، ص 15.
[8] برای جایگاه اندیشه شاهی در مفهوم ایران شهری؛ ر.ک: طباطبایی سید جواد، نظریه حکومت قانون در ایران، صص ۲۵۹-۲۵۸؛ همو، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، تهران، نشر فرهنگ اسلامی ، ۱۳۶۷، ص ۵۱ و ص ۲۷.
[9] البته فیرحی در ادامه مقاله محور مشروطه را نظریه «دولت انتخابی» می داند که براساس تقریر خاص او از دیدگاههای آخوند خراسانی و میرزای نائینی و مجتهدین دیگر آن عصر ترسیم شده است که مورد پذیرش این مقاله نیست.
[10] برای تفصیل بیشتر در نقد این برداشت طباطبایی؛ ر.ک: فیرحی، داوود، ایرانشهری و مسأله ایران ، ص 17-25.
[11] طباطبایی، ملت، دولت و حکومت قانون، ص ۱۴۳.