امیر فقیران - 2
مرد آرام داخل میشود. سرش را پایین انداخته و زیر چشمی خانه را برانداز میکند. دو کوزه گلی در یک سو قرار دارد و تنور سیاهی در انتهای اتاق به چشم میخورد. مرد صدایی صاف میکند و رو به زن میگوید: «میخواهی تو نان بپزی و من با بچهها بازی کنم یا برعکس؟»
زن: «بهتر است من نان بپزم و تو بچهها را آرام کنی.»
مرد آرام از جای برمیخیزد. گوشتی که خود آورده را کباب میکند و لقمهلقمه با دستان خود به دهان بچهها میگذارد. بعد از هر لقمه آرام زیر گوششان میگوید: «مرا حلال کنید که در حقتان کوتاهی شده است»
در همین حین، خمیر آماده میشود.
زن: «مسلمان! تنور را روشن کن.»
مرد تنور را روشن میکند. شعلههای آتش زبانه میکشد. سرش را آرام دم تنور میآورد و زیر لب میگوید:
«بچش حرارت آتش را! این سزای کسی است که از بیوهزنان و کودکان یتیم جامعهاش بیاطلاع باشد.»
در همین لحظه، زن همسایه وارد خانه میشود. درشتاندام است و چهرهای سبزه دارد. مرد دارد لقمه به دهان کودکان میگذارد و با آنها شوخی میکند. زن تازهوارد ناگهان فریاد میزند:
«وای بر تو! این کیست که برای تو تنور روشن میکند؟»
زن: «برادر مسلمانی است که در حق ما برادری کرده.»
زن همسایه: «وای بر تو. این مرد، خلیفه مسلمین، امیرالمومنین، علی بن ابیطالب است.»
رنگ چهره زن صاحبخانه عوض میشود. لبهایش به لرزش میافتد. به سرعت سوی علی میدود و فریاد میزند: «خاک بر سرم! حلالم کنید. تو را به خدا مرا ببخشید و از گناهم بگذرید.»
علی لبخند میزند. سر پایین میاندازد و دستی به سر کودکی که در آغوش گرفته میکشد: «دشمنتان شرمنده خواهرم. "من" شرمنده شمایم که از احوالتان غافل بودم. شما مرا حلال کنید.» کودک را میبوسد و به آغوش مادر میسپارد و از خانه خارج میشود.
#علی_بهاری