تا حال چنين عروسى ساده اى نديده بودم ! دور از هر گونه تجمل گرايى و ريخت و پاش ! اصلا شبيه عروسى هاى ديگر نبود. #مراسم در خانه عروس پايان يافته و طبق رسم شهر، نوبت آن بود كه عروس به همراه چند زن ، تا منزل داماد همراهى شود، هر چه نگاه كردم زر و زيور و جواهراتى نديدم ! اما به مناسبت #عروسى ، عروس فقط يك پيراهن نو پوشيده بود! چادرش همان #چادر قبلى و روسريش #روسرى قديمى بود! حتى كفش نخريده بود! زير لب گفتم : خدايا! مبادا عروسى من چنين باشد! بالاخره من هم مثل هر دخترى ، #آرزو دارم برايم عروسى مفصلى بگيرند و لباس عروسى بپوشم و خوش باشم ! غرق در اين افكار بودم كه سر و صداى زنانى كه عروس را همراهى مى كردند، مرا به خود آورد، آنان از سادگى بيش از حد عروسى شگفت زده شده بودند. بعضى مى گفتند: دختر پيامبر و چنين مراسمى ! خيلى عجيب است ! بعضى ديگر مى گفتند : زهرا آن همه #خواستگار #پولدار داشت ! پس چرا زن على شد! برخى ديگر در جواب مى گفتند: قسمتش اين طور بود! چه مى شود كرد؟ لابد در پيشانى اش اين طور نوشته شده بود! يكى از زنان حرف خوبى زد: مگر چه شده ؟ فاطمه با اختيار خودش ، از ميان خواستگاران ، #على را انتخاب كرد. حتى پدرش او را مجبور نكرد! گويى حرفهاى زنان تمامى نداشت، ميان همهمه زنان ، صداى ناله اى كوتاه و ضعيف ، توجه #فاطمه (عليها السلام ) را به خود جلب كرد. همين تك ناله كوتاه كافى بود تا روى قلب او تاءثير بگذارد، ناگهان ايستاد و لحظه اى به فكر فرو رفت، شايد با خود مى گفت : بيا و امشب براى رضاى خدا برهنه اى را بپوشان ! براى تو #عفت و پاكدامنى بهترين لباس است ! كمال در #تقوا و دورى از مدپرستى است ، لباسش را به آن زن #فقير بخشيد و با لباس قديمى اش قدم به منزل داماد گذاشت، از كار او غرق در تعجب شدم، خدايا! او در شب عروسى اش لباسش را بخشيد! زن بيچاره ، مثل آنكه دنيا را به او داده باشند، دستهايش را به سوى آسمان بلند كرد و مرواريدى از اشك بر گونه اش غلطيد.
اشك شوق زن فقير، براى #زهرا (عليها السلام ) بهترين #هديه بود حسين مظاهرى ، چهارده معصوم ، ص 36. #سرآغازبندگی