مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خانواده صمیمی (قسمت سوم)
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خانواده صمیمی (قسمت سوم)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01




پدر دختر خانم آمده بود. قدی بلند داشت و هیکلی درشت. جای زخم چاقو روی ابروی چپش خودنمایی می‌کرد. در همان نگاه اول، توجهم به انگشتان دستش جلب شد. سبابه دست راستش، ناخن نداشت. یعنی کلا بند اول را نداشت. انگار گذاشته باشی روی اُپن آشپزخانه و با چاقوی گوشت‌بری، کلکش را کنده باشی. شنیده بودم پدرش چندان علیه السلام نیست و ما هم بر اساس تفکیک عملکرد پدر از فرزند و به رسم فرق گذاشتن میان ابوبکر و پسرش، گفتیم خیر است. ولی نبود! داشتم تصور می‌کردم اگر کار جدی شود و به جلسه بله‌برون بکشد و سر جهیزیه و جزئیاتش به تفاهم نرسیم چه بر سرمان خواهد آمد؟ احتمالا فی المجلس چاقو می‌کشد و شکم من و پدرم را سفره می‌کند! آرام سرم را پایین آوردم و سلام کردم. ابروهایش طوری به هم گره خورده بود که گره هنذفری پیش آن خط صاف است. به نظرم از این که با دخترش در اتاق بودم غیرتی شده بود. هر چه در دل می‌گفتم: «لامصب حرف می‌زدیم. در هم باز بود» اما گره ابرو بازشدنی نبود. چند ثانیه به همین منوال گذشت تا آن که کمی گره را باز کرد و با صدای بلند گفت: «و علیکم السلام» اگر مدیر دوبله فیلم محمد رسول الله بودم حتما دوبله شخصیت ابوسفیان را به او می‌سپردم. صدای بم، خشن و عاری از هر گونه مهر و محبت و انسانیت، باب سکانس شلاق زدن بلال و شکنجه تازه‌مسلمانان مکه بود. احتمالا با صدای این لات خشن، وُرّاث مصطفی عقاد دوباره فیلم را از ما می‌خریدند. یعنی تکرار سرنوشت اوشین. البته محتوای فرهنگیِ! اوشین هم در آن تصمیم بی‌اثر نبود. با خودم گفتم حالا که جواب سلام را داده بگذار خودشیرینی کنم و ادامه گپم با دخترش را زیر امضای او ببرم. پرسیدم: «حاج آقا با اجازه ما اومدیم با صبیه صحبت کنیم. البته از حاج خانم هم اجازه گرفتیم» دوباره ابروهایش گره خورد، بدتر از گره‌ای که پیرزن‌ها به نخ می‌بندند؛ موقعی که می‌خواهند یک زگیل قدیمی را بخشکانند! جواب داد: «اینجا صبیحه نداریم. مریم خانوم هستند. حرف بزنید ولی طولانی نه» و بعد نگاهی عاقل اندر مقتول به زنش کرد، طوری که زن بیچاره چند سانت در خودش جمع شد، شبیه همان سوسکی که چند دقیقه قبل، به دست او به هلاکت رسیده بود. اصلا انگار نه انگار که این شیرزن، همان کشنده سوسک است. برابر شوهرش، چون جوجه‌ای بود مقابل عقابی نر که هر آن ممکن است پیش غذایش شود. مرد، مادرم را تعارف کرد سر جایش بنشیند و خودش هم به توالت سوسکی رفت تا دستش را بشوید. ادامه دارد ...


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما