با دختر خانم به اتاق برگشتیم. سوالم را تکرار کردم؛ همان که ورود بیهنگام پدر ناعلیه السلامش نیمهتمامش گذاشت. «چه توقعی از من دارید؟» آرام لبخند زد و سرش را پایین انداخت. همان طور که به گلهای قالی نگاه میکرد جواب داد: «فقط احترام. تو خونواده ما احترام و صمیمیت خیلی مهمه. بابام به مامانم از گل نازکتر نمیگه.» مادرش به طرف حیاط رفت. در باز بود و هال را میدیدم. انگار شوهرش صدایش کرده بود. پرسیدم: «منظورتون از احترام، کلامیه یا رفتاری یا مثلا ... » صدای چک مانع ادامه صحبتم شد. کُپ کردم. همان طور که با چشمان گردشده، به صورتش که پایین انداخته بود نگاه میکردم، صدای چک دوم آمد و بعد مادرش گفت: «الاهی خیر نبینی» چند ثانیه به سکوت گذشت. پدر و مادرش به هال برگشتند. وقتی مادرش از جلوی در اتاق رد شد دیدم با دست چپ روی گونه همان سمتش را گرفته و با سرعت به طرف آشپزخانه میرود. شرط ادب این بود که مادرم به رویشان نیاورد اما آورد: «ببخشید حاج آقا طوری شده؟» مرد در حالی که ابروهایش را به هم گره زده بود – کلا دائمالگره بود. از این به بعد اگر ابروهایش باز بود اشاره میکنم – پاسخ داد: «نه حاج خانوم. یه سوسک روی صورت خانم بود. با دست انداختم» و از هال به سرعت خارج شد. دروغ میگفت. آن ضربه، مناسب انداختن سوسک نبود، باب کشتن بزمچه بود. ثانیا سوسک با آن چک، متلاشی میشود، در حالی که مادر دختر خانم صورتش را نشست و با دست روی گونه به هال برگشت و بعید است هیچ زنی – تکرار میکنم هیچ زنی – از هیچ نژاد و تیره و مرام و کیشی حاضر باشد دست روی بقایای سوسکی بگذارد که روی صورتش جان سپرده. همه این مزخرفات شرلوک هلمزی در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت.
دخترک کماکان سرش را پایین انداخته بود. با خودم گفتم: «آبروی مومن از کعبه بالاتره. به روش نیارم.» پرسیدم: «مسائل مالی رو چطور میبینید؟» سرش را چند سانت از روی گلهای قالی بالا آورد و به صورتم نگاه کرد. لبهایش را جمع و لپهایش را کمی باد کرد. شبیه حالتی که از شگفتی و بیزاری همزمان به انسان دست میدهد. نفسی عمیق کشید و گفت: ...
«بیشرفا. به قرآن بیام بیرون پارتون میکنم» صدا از حیاط بود؟ یا از کوچه؟ سکوت کردم و دختر هم چیزی نگفت. «من که میام بیرون بالاخره. ننهتون رو به عزاتون میشونم» مطمئن شدم صدا از حیاط میآید. پرسیدم: «کسی اومده تو خونه؟» پاسخ داد: «نه میدونید ... چیزه ...» دستهایش را مدام در هوا بالا و پایین میکرد و به هم میمالید. ادامه دارد ...