مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب عزاداری با تمام وجود
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر گرافیک توزیع گر شبکه های اجتماعی

کمندلو هستم. از تاریخ 15 آذر 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر گرافیک توزیع گر شبکه های اجتماعی فناور توسعه دهنده موبایل تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 408 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
عزاداری با تمام وجود

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02
در پرونده محرّم

این پرونده را با 788 اثر دیگر آن ببینید

1.     یا رسول الله(ص)

ای برگزیده خداوند! کی می­توانم ضریح پاک تو را ببینم من که مرحمی برای زخم دوری از تو ندارم. گاهی با اشک­ هایم از دور طوافت می­کنم و گاهی در درونم با تو نجوا می­کنم. گرچه زندگی من قرن­ها و فرسنگ ­ها دورتر از زندگی تو بود اما عشق تو و اهل بیت تو همچنان در من زنده و ماندگار است... ناشکر نیستم اما تنها می­ توانم به این دلخوش باشم که اندکی ناچیز و قطره­ای کوچک از محبت حسینی که تو محبتش را از من خواستی در  دل من است. محبوب من و حبیبِ خدا! یزیدیان امروز همانند یزیدیان دیروز به تو توهین می­کنند؛ غافل از این که این خود موج آفرینِ"محمد دوستی" و بخشی از پیام­رسانیِ "خیر الماکرین" است.

2.     عزاداری با تمام حواس

مولا و محبوب من! دل است و هر که را بخواهد عاشقش می­شود ولی دل من غیر تو را نمی­خواهد. قبل از این که چشمم تو را ببیند دلم تو را یافت. درست است که لب­هایت خشکیده است اما همه دنیا را سیراب می­ کنی.

تو در بدترین و سخت­ ترین وضعیت که بودی رضایت خدا را می­خواستی؛ و برای رضای خدا با قلبت و همه حواس پنج­گانه ­ات سختی­ها را تحمل کردی. من اکنون اما هوای تو در نفس هایم است پس مصیبت تو را با تمام وجود و حواسم احساس می­کنم. اگر زبانم را ساکت کنم چشمانم سخن خواهند گفت  و اگر چشمانم را آرام کنم جان و تنم عزادار توست و اگر... .

3.     عزاداری با تمام وجود

سرور و مولای من! اشک­ها و غم­ هایِ من، تراوش اندوه درون من است که از خونِ رگ­های من سرچشمه گرفته و برای تو عزا گرفت. این تپش سینه­ام طنین گریه­ های درون قلب عزادار من و همانند من است که زندگی و وجود این­ جهانی­­شان از تو دور افتاده ­است ولی دل در گرو کوی تو دارند. وقتی در خیال خود به کربلای تو می­رسم و رنج و دردِ ره­یافتگان وصالت را تجسم می­کنم، نفسم -به دنبال تپش قلبم- به شماره می­افتد و بی­اختیار این همه شجاعت و شرف؛ و عزت و انسانیت؛ و حق­طلبی و حق­بینی را تحسین می­کنم و با خدایم نجوا می­کنم که خدایا به حق شهیدان کربلا  قطره­ای از این همه محبت و رضایت خداوندی را به من بچشان.

4.     بوی کربلا

مولا و سرور من! بسیار گفتند و شنیدیم که "بر مشامم می­رسد هر لحظه بوی کربلا". اکنون که فکر می­کنم در وجودم این بو را حس می­کنم. این بوی گلوی بریده توست که خاک کربلا را تا تربت اعلی برکشیده و معطر ساخته است. این عطرِ بهشتی از قبر تو منتشر شده­است. در حسینیه ­ها و تکایا و هیات­ ها و موکب­ ها...و هر جا که نام تو بر آن می ­درخشد هم این بو را حس می­کنم. این شنیدن بوی تو از همه مظاهر و همه شعایری که به تو مربوط است؛ در واقع درگیریِ حس بویایی من در عزای توست که بر مشام جانم می­رسد. من اما در حیرتم که آیا این حسِ من، نفسم را در بند کشیده و بغضم را شکسته و یا تپش قلبم در عزای تو بوی کربلا را بر مشامم رسانده ­است. جانم بقربانت 

5.     شنیدن عزای تو

 حس شنوایی من مانند بقیه حواسم بهره ­ای از عزا برده ­است و شریک غم شده ­است. هنوز هم صدای "هل من ناصر ینصرنی" تو در گوشم است. ...وقتی می­خواند و می­شنوم که: "یک طرف اکبر به میدان می­رود دامن­ کِشان..." و وقتی علی اکبر را می­بینم که می­گوید پدر مرا دریاب و صدای تو را می­شنوم که می­گویی "پسرم اکبرم" و وقتی فریاد العطش از آن تشنگان، به آسمان بلند است من چگونه می­توانم خودم را به نشنیدن بزنم؟!

 سرور من! گوش­ هایم همچنان مستِ این پند جاودانه و انسان­ساز توست که فرمود: اگر دين نداريد لااقل در دنياى خود آزاده باشيد...". من نوحه جن و ملک بر مصیبت تو را می­شنوم.  کاش می­شد مرا هم مانند "زهیرِ" خسته، دقیقه‌ای کنار خود بخوانی؛ ...پس "مرا  برای درک پیامت، صدا کن".

6.       بر زبانم عزای تو

من به رغم ناتوانی­ها و کمبود­ها و ضعف­ هایم در شناخت تو، اما آن عاشقم که طعم تو را در وجدان و درونم احساس می­کنم و می­فهمم که ­ذکر نام تو کمبودهایم را جبران می­کند؛ می­دانم که بنیاد دلم با ذکر"یا حسین" محکم می­شود و تا امروز طعم غم و اندوه عاشورایت بر زبان من است.

سرور من! هم­ز­مان و هم­زبان با نوه حبیبت پیامبر(ص) و پاره تنِ حضرت فاطمه(س) با زبان پر گِله، شکوه­ ام را به آن جناب می­برم و زمزمه می­کنم که "این کشته فتاده به هامون حسین توست، وین صید دست و پا زده در خون حسین توست"

7.     چشم هایم در عزای تو

مولای من! با چشمانت مي­توان عزاداري کرد. تو که در عرفه مرا به دنیای راز و نیاز با محبوبت بُردی، مرا به بهشت چشمانت ببر؛ آنجا که در میان این همه درد و رنج طاقت­ فرسا و کمرشکن و وداع و فراق و..." جز زیبایی" ندیدی. و چنین شد که سرِ بی­تنت از بیابان کربلا تا تنور خولی و چشم‌های خرابه را روشن کرد. دیدن اشکِ پنهانِ چشم زینب(س) از نگاهت، اشک نه؛ خونِ تازه جاری می­کند. چگونه می­توانم بي­تفاوت باشم؛ آن­هم نسبت به کسي که زيباترين احساس­های دنيا را با او تجربه کردم. مولای من! تمامِ آن چيزي که درباره‌ي تو شنیدم و خواندم و آموختم و در سینه دارم یک­طرف و تمام چيزي که در دلم  هست یک­طرف. اکنون چشمهایم مال تو. آنچه می­بینم تویی... . این چشم‌های خسته را با نسیم کربلایت روشن کن.

8.     لمس عزای تو

وجود علی(ع) و فاطمه(س)! ناله می­کنم اما کدامین غم می­تواند غمت را فراموش کند. آب را که با دستم می­گیرم همچون فرزندت علی(ع) به یاد عزت نفسی که داشتی می­افتم، ای که آب ده دریا در دستان توست اما لب تشنه ماندی، کودکی را که نوازش می­کنم یاد کودکانت می­افتم که نامحرمان حریم و حُرمتشان را شکستند. نمی­دانم کدامین لحظه سخت­ تر و کمرشکن ­تر بود؟! صبر ایوب پیامبر(ص) بر رنج­هایش یا صبرت به هنگام مواجهه با دست­ بریده عزیز پدر و دُردانه برادر؛ ابوالفضل، و کدامین لحظات جانسوز تر بود؟! ناله یعقوب در فراق یوسف و قربانیِ اسماعیل بر ابراهیم و یا صبرت بر مصیبت عزیز پدر و دُردانه خواهر؛ علی ­اکبر؟! با دست مسیحایی خود مرا هم دریاب.

9.     در خیال من

مرادِ من! نقش تو از خیال من جدا نمی‌شود. لحظاتی در زندگي هست که دلت براي کسي آنقدر تنگ مي­شود که مي­خواهي او را از خیالت بيرون بکشي و در دنياي واقعي با او سخن بگویی و بخواهی از رنج ­هایش با تو سخن بگوید. مولای من! پرتو نور روی تو به هر کسی رسید او را مدهوش عظمتت ساخت؛  نوبتِ من کی می ­رسد تا در آن شعاع قرار بگیرم؟! دُردانه پیامبرِ من! آنجا که سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است چه جای ناله من در خیال وصال تو است جز این که آه من در فراقت آینه زندگی­ام را روشن کند. "من با خیال عشقِ رُخَت زِنده ­ام" پس چه غم که دل از همه کَنده ­ام؟!

10. بخوان به نام برادر زیارت وارث را

با زخم دلم، رویم را به سوی سر بریده ­ات می­کنم  و ندا سر می­ دهم: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ... . از بالای محمِل تو را زیارت می­کنم و رو به سر بریده­ات زیارت وارث می­خوانم.. آیا شنیدی که خواهرت به اسارت رفت؟ تو همراه من آمدی اما فقط با سر بریده آمدی. من اولین زائرت هستم که تو را زیارت می­کنم و به نام همه عزیزان زیارت وارث می­خوانم.

ای پدر ائمه(ع)! مصیب بزرگ این است که ما حریم پیامبر بعد از تو، بدون حمایت کننده به اسارت رفتیم. هرچند سر بریده­ات جلوی چشمان من است. هر وقت چشمم به سر بریده­ات می­افتد نمی­دانم این تویی که بر بالای نیزه­ای یا قلب من ای عزیز خواهر. سلام  خداوند بر زخمهایت ای که زینب را در جانت قرار دادی.

11. این فصل  را با من بخوان

برادر من! قلب من شبیه زخم سرت شد؛ غریب ماندم. ای وارث موسی با من سخن بگو تا ببینی، هرچند چشمانت پر از خاک زمین کربلاست و نمی­توانی ببینی. دست­هایم از ضرب شلاق کبود ­­است و نمی­ تواند نیزه را بگیرد؛ ببین اشک­ هایم چگونه حالم را برایت شرح می­دهد؟!.

سوی حرمت آمدم اما اِحرامم از جنس اشک است؛ خواستم بغلت کنم اما جسم بی­ سرِ هستی را برایم آوردند. خون از پیشانیت پاک کردم و چشم به گلوی بریده­ ات ای برادر من، سلامت می­کنم.

12. ماه از زبان برادر(لحظه­ ای که یا اخی ادرک اخاک را شنید)

ای برادر زینب کجایی ابوفاضل؟! تا به حال به من نگفتی "برادرم" و کلمه­"یا اخی" را از تو نشنیدم. همیشه می­گفتی مولای من و امام من. نکند تیرهای اجل تو را مورد اصابت قرار دادند که گفتی "یا اخی"؟!. اگر برادرم کشته شود به کی دلگرم باشم؟ فرزند پدرم بر زمین افتاده و او را گم کرده ­ام؛ گویی ضربه­ آهنین بر سر من فرود آمد.

ای نهر فرات! اثری از برادرم ندیدی؟!... وقتی دست­های بریده ­اش را از زمین برداشتم و آنرا بوسیدم؛ انگار شاه رگِ من قطع شد. نمی­دانم این دست او بود یا پهلوی مادرم را در آغوش گرفتم. آه از حسرت من! همه برادرانم را از دست دادم. ای نهر فرات برای چه زنده­ام. ای عباس به علی قسم، کمرم را شکستی. یا علی پدرم، ماهِ من رفت.

13. وداع زینب با امام حسین

اگر قصد رفتن داری و اگر خدای نکرده از من جدا شوی، دل من به کجا رود؟ ای که وداع تو جانسوز است. گویی زمانه در وداع من تو ایستاد و بر خود لرزیدم حتی صدا و سخن ما هم لرزید. من سکوت کردم اما زخم های تو حرف می­زنند. این سال­های عمرم است که چون اشک از چشمانم سرازیر می­ شوند. خواهر فدای تو، لباس اسارت سزاوار سردارانِ حجاب نیست.

سعی می ­کنم اما نمی ­توانم مانع رفتن تو شوم؛ جنگجو نیستم که در میدان به دنبال تو بیایم. چگونه قبول کنم که تو را به سوی مرگ بفرستم؟ وقتی گفتی رفتم  انگار چیزی از من افتاد و سینه ­ام سوخت و یا این دود خیمه ­هاست که بیرون می­ریزد؟!

14. تل زینبیه

تو را از دور می­ بینم که می­ایستی و دوباره می­افتی، شمشیرها و تیغ­ ها و آتش میان من تو حایل شدند؛ شمر سر از تنت جدا می­کند و مهر خواهری مرا خواهدکشت.

تو زینب کجاست می­ گویی و من حسین کجاست؟... خواهرت شکایت می­ کند و گلوی بریده ­ات جواب می­ دهد که مقَدّر است که کشته شوم و تو به اسارت بروی. از تو می پرسم اگر تو جای من بودی چه می­ کردی؟! از این به بعد مرا مُرده حساب کن، پسر فاطمه. ای پاره دلم، گمان نمی‌کردم که این سرنوشت ما باشد. ای برادر! با فاطمه خردسال سخن بگو! چرا که نزدیک است دلش بر باد برود.

15. دل گویه ­ای از زبان ماه به عمه سادات؛ زینب

خواهرم مرا ببخش! با همه زخم ­های در بدنم به فکر این بودم چه جوابی به زینب بدهم؟ به دست بریده ­ام گفتم که تو را در دستان زینب گذاشتم، گویا دستم می­ گفت تشنگان را دریاب. یادم آمد در آن ایام که بازی می­ کردیم و می­ گفتی اگر کسی مرا بزند تو ناراحت می­ شوی؟ الان یاد اون سوالت افتادم... . اگر آتش خیمه­ات خاموش شد، آتش درونم اما خاموش نمی­ شود. خواهرم با تیرها و نیزه­ ها مرا قطعه قطعه کرده ­اند، روی مشک افتادم و وقتی مشک سوراخ شد من به خیمه­گاه نگاه کردم اما فقط می­توانستم با چشمم از تو عذرخواهی کنم. دشمن در این حال پرسید چه چیزی برای تو ارزشمندتر است؟ گفتم خیمه­ گاه. گفتند آنرا را سالم نمی­ گذاریم. با این همه مصیبت من اما به فکر این بودم که چه جوابی به زینب بدهم؟!

16. دختر جامانده از قافله کربلا

چقدر گفتم برگرد ای که با رفتنت همه چیز را بُردی و مرا به مصیبت­ ها سپردی. بیم داشتی که شاید در سفر بمیرم اما با رفتنت مرا کشتی؛ برگرد. چشمان کسی که عزیزی از دست داده پلک نمی­زند. درد جدایی و شب زنده­ داری برایم قابل تحمل نیست. بابا! خانه را بدون عمه ­ام نمی­ خواهم. در رویا دیدم که ابوالفضل بدون دست، رقیه را دفن کرد، دیدم انگار در صحرایی هستم و عمه­ام بدون خیمه و در حال نشسته نماز می­خواند و دختران به همدیگر پناه می­برند. بابا جان! دیدن علی اصغر مرا بیچاره کرد؛ قنداقش را خونی می­بینم و از ترس، از خواب بیدار می­شوم؛ بابا! حالِ طفل شیرخواره مرا اذیت می­کند. ...شنیدم که کسی ندا داد که حسین کشته شد و اسب­ها روی سینه ­های او رفتند. بابای من! شنیدم که گویا گفتند ای اهل مدینه بدانید زینب به اسارت رفت و سر امامِ عزیز روی نیزه ­ها­ست.

17. از وداع نازدانه ­ها با پدر تا دیدار با تنِ بی­سر و سرِ بی­تن

یادت می‌آید آن لحظه که برای آخرین بار با ما خداحافظی کردی و راهی میدان شدی، گریان دویدم و گفتم پدر جان اندکی درنگ کن تا بیشتر ببینمت؟ دست‌وپایت را بوسه باران کردم و سیل اشک‌هایم بر گونه روان شد. اشک‌هایم را پاک می‌کردی و می‌گفتی سکینه­ جان، جانِ بابا، یادگارِ حسین، صبور باش که  بعد از من بسیار باید بگریی.

حالا اما آن انتظار تلخ  به پایان می‌رسد و من با شوقِ دیدار تو سر از پای نمی‌شناسم. نگاه کن، دیگر شمر نیست، حرمله نیست، سپاه سی‌هزارنفری نیست تا ما را جدای از هم بخواهند. حالا دیگر آغوش مهربانت تا ابد از آنِ سکینه است.  بابای خوبم حسین­جان سلام. حالا من هم می‌آیم و درد فراق تسکین می‌یابد. کابوس‌ها تمام می‌شود. حالا آن اشک‌های مدام، به لبخند آغوش تو منتهی می‌شود.آه.... اما چه دیداری؟!

18. برای رهبرم

مولای من! اکنون درباره یکی از مریدانت با تو نجوا می­ کنم. وقتی به خاطر رعایت بهداشت ایام کرونایی و برپایی سنت دیرینه عزداری باید یکی را انتخاب می­ کرد؛ عزاداریِ تک­نفره را انتخاب کرد تا نشان دهد که حسین تنها نیست؛ تدبیر را با تعقل برگزید تا مایه فخر امتِ امروزی شود. به فرومایگان و بهانه­ جویان نشان داد که احترام به علم و تخصص در بالاترین سطح و در عمل بخشی از دین­داری است؛ نشان داد که اگر قانونی را هم نمی­ پسندیم اما رعایت می­ کنیم؛ نشان داد که برپایی عزای حسینی تعطیل­بردار نیست؛ نشان داد که با سیاه ­پوشی و بسیار نشانه ­های عزا می­ توان یاد کربلا را زنده نگه­داشت. این مجلس روضه او اصلا غریب نیست؛ چون حسین در همه وقت و همه­ جایش حضور دارد.

19. برای سرباز حسین؛ حاج قاسمِ

تو گفتی:" اَلا یا اهل عالم، من حسین(ع) را دوست دارم". تو گفتی" کشوری که در قلب، اسمِ حسین را دارد، فرهنگِ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ، الگویِ جهان شود". تو در عمل نشان دادی که پیرو مکتب امام حسین و عاشورا هستی. تو ملت امام حسین را با رفتنت داغدار کردی اما نشان دادی که راه حسین در این زمانه از کدامین مسیر می­ گذرد. تو مانند امامت فرمانروای دل­ها بودی؛. مانند مالک، دوستدار ولایت بودی و مانند ابوالفضل مدافع حرم. تو استواریِ در وعده و قولت را به ما آموختی.

تو حجت خدا بر مردمِ این زمانه در چگونه زیستن و چگونه رفتن شدی. سلام بر آن سری که مانند سر مولایش از تن جدا شد و فدای آن گلویی که بریده شد. ای سراینده ملت امام حسین(ع)، سرود رهایی و آزادگی را در گوش ما بخوان

20. با اسیرانِ عاشورا

فدای دست­ های کوچکِ بچّه ­های خسته و پابرهنه ­ات حسین­ جان؛ آنجا که بر خارهای بیابان کربلا افتادند و بر زمین خوردند و چه شب­ ها که تا سحر گریه کردند. روی هر نیزه یک سرِ مظلوم، هر لحظه قاتل جانِ زنان و فرزندان کاروان می­شد.

سلام بر فرزندان خیرالانام که بر شتر بی­ جهاز و برهنه و بدون محمل سوار شدند. سلام بر اسیرانی که خسته از راه رسیدند و جمعیتِ دورشان با هلهله و شادی به استقبال رفتند و همه شهر را خبر کردند تا اسارت زینب(س) را تماشا کنند؛ زینبی که یک نگاه به بازماندگان و یک نگاه به اسیران و یک نگاه  به سرهای بریده و یک یاد از تن­های بی­ سر دارد و این همه غیر از غم از دست دادن بهترین عزیزانش است. شاید هم یاد مادرش افتاد که هر روز گلوی حسین را نگاه می­کرد و می­گفت: مادر به فدایت.

21. نجوا با اربعین

دورادور نگاهت می­ کنم؛ خاموش و بی­صدا. نگاهم از دل نشان دارد و دلم سرشار از خواهش ­ها. گهی حسرت پرواز به مانند پرنده ­ای دارد و گاه شیون درد و داغ جدایی­ ها...

 هر چه هست تو در دل منی، تو در خون منی. چشمانم گویاتر از زبانم می­ گوید که مشتاق حضورم. منتظرت می­ مانم تا اربعینی دیگر؛ بی­ کلام و بی­ صدا.

22. از چه کنم حکایت؟

اربعینا!

من از خویشتن خویش جدا نمی­ شوم، من از عهد ازلیم با عزیز تو جدا نمی­ شوم. من از این روزنه­ ای که برای تماشایش به روی من گشودی جدا نمی­ شوم. من از این غم که تو در دلم نهادی جدا نمی­ شوم. من هرگز این غم را به هیچ شادی نمی­ دهم؛ گرچه یعقوب­ وار در حسرت دیدار بمانم. من اویس قرَنم، در حضَرم در سفرم اما؛ تشنه دیدار می­ مانم.

23. تو با منی

یاد دلنشینت ای امام جان چه راهی باز باشد یا دری بسته با من است. شوق عاشقی تو بی­ زمین و بی ­زمانه با من است. شور گریه ­ی شبانه بی­ کرانه با من است. نیاز من به ناز چشمِ زیبا بین تو در هر میانه با من است. نینوایت با همه کرب و بلایش بی­نشون و بی­ نشانه با من است.

با تو می­ گویم ای امام جان! روزی اگر در آتشم، سالی دگر گر خامُشم؛ هیهات که فراموشت کنم؛ پس بی­نوا و در نوایم عاشقی، سوزم به پای عاشقی، جانم فدای عاشقی.

24.   دل شکسته اربعین

اربعین آمد و دل تنگم خانه تو را بهانه گرفت، راستش با تو قراری در هر اربعین داشتم اما زمانه گرفت. بی ­پرده می ­گویم غم فراق اربعینت دل و عقل و چشم و هوشم را یک­جا نشانه گرفت. بی­ جا شدم و برق بلا آتش به جان و ره خانه گرفت. با این همه اکنون اما دلِ شکسته من، مسرورِ آن گریه شبانه ­ای است که از آن دُردانه گرفت.

25.   تو عشق بودی

مولای من! از روزی که دلم به پیش تو راه یافت برنگشت، تو عشق بودی و باقی هوس. چه خوب که دلم در پی هوس نرفت. دلم با نام تو و یاد تو و داغ غمت خو گرفت چنان­که در پی بانگ هر کاروانی نرفت. و چون گریه ­ای اگر هست، بر مزار تو خوش است؛ پس خوشم از آن­که همه عمر سر بر آستان تو نهادم و پایم پس نرفت.

26. این اربعین

این اربعین تو تنها نیستی! یادم با توست، خاطراتم با توست، محبتم با توست؛ تو قرارِ دنیا و آخرت منی مولای من، کَرَمی کن تا در مدار تو باشم "بابی انت و امی"؛ جان می­دهم در راهت، آماده ­ام برای وصالت و لو بی­ صدا، بی­کلام و بی­ حرکت.

27. مانند زینب(س)

امسال آرام­تر از همیشه به اربعینت نگاه می­کنم، انگار که مانند زینب(س) در محاصره دیو و دَد، نه نایی در بدن دارم تا فریاد برآورم "لبیک یا حسین" و نه رمق و مجالی برای پیاده­روی؛ اما بودنت را احساس می­ کنم. اربعینت را احساس می­ کنم. در خانه می­ نشینم و به یاد اسیران دشت بلا، زیارت وارث می­خوانم، من از دور هم که شده عاشقی خواهم کرد و برایت خواهم گریست و به آرمان و اخلاقت وفادار خواهم ماند مولای من.

28. گوهر

 تو گوهری هستی که همیشه و همه ­جا با منی! یاد تو، نام تو، مرام تو و صفای تو، زینتِ فکر و ذِکر من است؛ پس چه باک که به دلایلی موجَّه همچون رعایت بهداشت در مقابله با کرونا و یا ناموجه مانند مزاحمت صدامیان، اربعینی تعطیل باشد و یا حسینیه ­ای بسته بماند. راه رسیدن و دیدن و بوییدن و چشیدن و بودن با تو تعطیلی نمی­ شناسد

29. با تو بودن زیباست

تو در دل و جان و مرام و مسیر پدرو مادر و گذاشتگانم برای رسیدن به معبود بودی، تو اینجا و اکنون در دل منی، تو اینجا و اکنون در دل خانواده منی، تو اینجا و اکنون در دل دوستان منی، تو اینجا و اکنون در دل همکاران منی... . این بودنت با ما زیباست، چه صدای نوحه ­ای باشد یا نباشد؛ چه نوای اربعینی باشد یا نباشد و چه آهنگ حرکت کاروانی به سوی کربلایت باشد یا نباشد.

مولای من این "بودن" با تو را به "شُدن" به عنوان کوچک­ترین یاورت، بپذیر و مرا دریاب.

30. دل­بسته ­تر

اگر در محضرِعزای تو نباشم، و اگر در حسینیه ­ات نباشم و اگر بر سر و سینه نزنم و اگر پیاده به سوی کربلایت در اربعین نشتابم؛ فقط به تو دل­بسته ­تر می­ شم، تو دلیلِ زندگی و نشانه بندگی منی و من مست ولای تو ای نور ذهن و ضمیر من.

31. غرق نخواهم شد

وقتی که تو را دارم مولای من، خیالم راحت است که هیچ­گاه غرق نخواهم شد و وقتی خیالم بابت غرق­ شدن راحت باشد چه باک از طوفان حوادث که مانع عزاداری عمومی و پیاده روی جمعی اربعینی و سوگواری شود؟! حتما به تو خواهم رسید، ای که مرا شایسته مریدی خود قرار دادی.

آرامِ جانم، جانم بر کف است تا جامت به لب آید؛ ای ساقیِ شراب طهورِ خدای من.  

32. تنهایم نگذار

آقای من! تو که هستی چیزی کم ندارم، تو که نیستی جهان برایم تنهایی است، همه درها و پنجره­ ها بسته است. بدون تو گم می­شوم و لو در میان هزاران باشم و با تو پیدایم اگر چه در فراق و حرمان و حسرت عرض ارادت به محضر عاشورایی­ات باشم؛ تنهایم نگذار ای محبوب من و حبیب خدا و پیامبرش(ص).

33. طلب ­دارم

من یک سال عزاداری و سوگواری و اربعین طلب­ دارم؛ این را می­ گذارم در کنار عزاداری و اربعینی که حاکمان مستبد نمی­ گذاشتند. من در محضر صدایِ یک ذاکر اهل بیت و روضه­ خوان بودن را در محرم و صفر و شنیدن وصف کمال و جمال تو طلب­ دارم. من امسال غایب بودم اما در حضور و محضر تو بودم؛ من امسال غایب بودم اما تو حاضر باش. با من حرف بزن، مرا بِپا و لحظه­ هایم را دریاب.

34. نام و یاد تو

اربعین امسال مرا به اربعین­ های­ گذشته، باز گرداند. من امسال آموختم که قدر فرصت­های اربعینی را باید بیشتر بدانم. اکنون اما چیزی از ارادتم به تو کم نشده ­است جز این که حسرت اربعین دارم. تو روشنایی­بخش روز منی. تو صبح زندگی منی، صبحی که با نور تو آغاز می­شود. نمی­دانم چقدر از زندگی من  بدون تو گذشت اما می­دانم غم و شادی زندگی­ام از غم و شادی تو سرچشمه گرفته ­است. من دوست داشتن زندگی را از آنجا آغاز کردم که  تو را یافتم و مردن را هم با همین"نام و یاد تو" می­خواهم.

35. رنگ خدایی

خیالم با خیال تو آرام می­ شود سرور من. ای دل و جانم! جانم با یاد تو صفا می­ یابد. چشمانم از چشمان تو نور می­ گیرد و ای کاش که به زیبایی دیدنِ چشمانت، زندگی را می­دید، دستانم با لمس نشانه­های تو آرام می ­گیرد. زبانم با ذکر نام تو ساکت می­ شود و گوش­ه ایم با شنیدن روضه مظلومیت تو شریک عزا می­ شود؛  من با غم تو، غم­ هایم را فراموش کردم. مرا به صفا و رنگ خدایی­ات ببر. 


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما