بعد از بیان نظر حکمای قبل میلاد مسیح و ادامه سیر آنها در نظر فلاسفه اسلامی اکنون به نظریه های جدید در باب راه کسب علم و ادراک اشاره می شود.
در اروپا از قرن شانزدهم به بعد مسأله بالا –راه کسب علم-به صورت و شکل دیگرى مورد گفتگو واقع شده و مشاجره عظیمى بر پا کرده است. سیر این مسأله در میان اروپاییان با آنچه در بالا گذشت از لحاظ شکل و کیفیت مختلف است.
دانشمندان اروپایى در مسأله بالا (راه حصول علم) دو دسته هستند: عقلیون و حسیون. در مقدمه مقاله قبلی با این دسته ها آشنا شدیم لکن آنچه در اینجا بازگو می کنیم نسبت به موضع آنها در بحث فعلی ماست نه تمام نظریات و لوازم فکری که دارند.
عقلیون
این دسته معتقدند که ادراکات ذهنى بر دو قسم است:
یک قسم همانهاست که مستقیماً از راه یکى از حواس وارد ذهن شده است
و قسم دوم آنهاست که عقل از پیش خود، آنها را ابداع کرده است و آنها فطرى و خاصیت ذاتى عقل هستند. به عقیده عقلیون این گونه تصورات هیچ مبدأ و منشئى جز خود عقل ندارد و این تصورات قبل از هر حس و احساسى براى عقل حاصل هستند و اگر فرض کنیم که هیچ صورت محسوسهاى وارد ذهن نشود باز ذهن از خود و پیش خود واجد این تصورات است.
دکارت که سر دسته عقلیون است پاره اى از مفاهیم و تصورات را از قبیل وجود و وحدت و حتى بُعد و شکل و حرکت و مدت را نام مىبرد و مىگوید این تصورات هیچ گونه استنادى به حس ندارد و فطرى و ذاتى عقل است. بعد از دکارت جماعتى از فلاسفه پیدا شدند که اصول عقاید دکارت را با فىالجمله اختلاف پذیرفتند. به عقیده دکارت و سایر عقلیون، علم حقیقى که قابل اعتماد و اطمینان است همان است که از راه معقولات فطرى به دست آمده باشد. ما در مقدمه مقاله 4 به مناسبتى گفتار دکارت و پیروانش را نقل کردیم (رجوع شود به صفحات 181 و 182).
کانت نیز به وجه دیگرى قائل به معانى فطرى شد و یک رشته از تصورات دیگرى را ما قبل حس و احساس خواند. به عقیده کانت مفهوم زمان و مکان و آنچه منشعب از این دو مفهوم است از این قبیل است. وى جمیع مفاهیم ریاضى را فطرى و ما قبل حس و احساس مىداند.
کانت 12مسئله را که به مقولات 12گانه کانتی مشهور هستند را فطری و ذاتی عقل می خواند و معتقد است که ذهن ما در ظرف این 12مقوله ادراکات حسی را می فهمید.
روى نظریه عقلیون، عناصر ساده اولیه عقلیه بر دو قسم است: قسم اول، معقولاتى که از راه یکى از حواس خارجى یا داخلى وارد ذهن شده است و قوه عاقله با نیروى «تجرید» از آنها صورت کلى و معقول ساخته است. قسم دوم، معقولاتى که فطرى و خاصیت ذاتى عقل است و هیچ گونه استنادى به حس و احساس ندارد.
پس در این نظام فکری ادراکات عقلی دو قسم می شوند و چنین نیست که اگر کسی حس را از دست بدهد تمام ادراکات عقلی خود را از دست داده باشد، بلکه فقط ادراکات عقلی که از ناحیه حواس برایش حاصل می شود را از دست داده و ادراکات فطری برایش باقی می ماند
حسیون
به عقیده این دسته، تصورات فطرى ذاتى معنا ندارد. ذهن در ابتدا به منزله لوح سفید و بى نقشى است و به تدریج از راه حواس خارجى و حواس داخلى نقشهایى را مىپذیرد. کار عقل جز تجرید و تعمیم یا تجزیه و ترکیب آنچه از راه یکى از حواس وارد ذهن مىشود چیزى نیست. تمام تصورات ذهنى بدون استثناء صورتهایى هستند که ذهن به وسیله آلات حسیه از یک پدیده خارجى از قبیل سفیدى و سیاهى و گرمى و سردى و نرمى و درشتى و غیره، یا از یک پدیده نفسانى از قبیل لذت و رنج و شوق و اراده و شک و جزم و غیره عکسبردارى نموده و سپس با قوه تجرید و تعمیم، از آنها «معانى کلیه» ساخته و با قوه تجزیه و ترکیب، صور گوناگونى از آنها پدید آورده است:
سر دسته این جماعت جان لاک انگلیسى است و این جمله- که گفته شده است ضرب المثل لاتینى است- از وى در این باب معروف است: «در عقل چیزى نیست که قبل از آن در حس وجود نداشته باشد».
روى این نظریه، عناصر اولیه عقل بشر منحصر است به آنچه از راه یکى از حواس خارجى یا داخلى وارد ذهن شده است.
مطابق نظری که از حسیون در اینجا مطرح شد باید بگوییم که از جهتی صحیح است و از جهتی باطل، جهت صحت این است که راه حصول ادراکات را از کانال حس درست می کنند و حتی قوانین کلیه را از آنجا عبور می دهند اما اشکالشان در این است که فعل و کار عقل را منحصر در تجرید و تعمیم قرار داده اند که اشتباهی است واضح، چرا که قوه عاقله علاوه بر تجرید و تعمیم، قدرت خلق مفاهیم و همچنین انتزاع مفاهیم از ثانویه از مفاهیم اولیه را دارا می باشد.
از جهت دیگر به عقلیون هم اشکال است چرا که آنها یکسری از مفاهیم را صرفا مخلوق عقل بدون تاثیر هیچ قوه دیگری می دانند که این هم مسئله غلطی است.
در این مقاله هر دو نظریه معروف اروپا ابطال مىشود، و اثبات مىشود که نه نظریه عقلى صحیح است و نه نظریه حسى؛ یعنى نه آن طورى که عقلیون فرض کردهاند عقل پارهاى از مفاهیم و تصورات را بالفطره و بالذات واجد است و نه آن طورى که حسیون پنداشتهاند محتویات ذهنى منحصر است به آنچه ذهن به وسیله یکى از حواس خارجى یا داخلى از یک پدیده خارجى یا از یک پدیده نفسانى صورت گیرى نموده است؛ و به عبارت دیگر تحقیق مىشود که نه آن طورى که عقلیون فرض کردهاند عقل داراى آن خاصیت ذاتى است که پارهاى از مفاهیم را از پیش خود و بدون وساطت و مداخله هیچ قوه دیگرى ابداع نماید و نه آن طورى که حسیون پنداشتهاند کار عقل منحصر است به تجرید و تعمیم و تجزیه و ترکیب صورتهاى محسوسه، بلکه قوه مدرکه انسان یک فعالیت دیگر نیز انجام مىدهد که ما او را «نوعى خاص از انتزاع» مىنامیم و در این مقاله تحت عنوان «اعتبار» نام برده مىشود؛ تکثر تعبیر بین انتزاع و اعتبار برای این جهت است که التفات بدهد اینها دسته از مفاهیم ساخته ذهن بدون مطابَق خارجی نیست و اینها مابازاء واقعی دارند و نباید با اعتباریاتی که در مقاله 6 گفته می شود خلط شود و همین «اعتبار» یا «انتزاع» است که بدیهیات اولیه تصوریه منطق و غالب مفاهیم عامه فلسفه را براى ذهن بشر به وجود آورده است و این رشته مفاهیم انتزاعى از آن جهت «مفاهیم عامه» خوانده مىشوند که کلىترین و عمومىترین تصوراتى است که عارض ذهن بشر شده و کلىتر از این تصورات ممکن نیست، از قبیل تصور وجود و عدم و وحدت و کثرت و وجوب و امکان و امثال اینها. این مفاهیم عامه به ترتیبى که گفته خواهد شد از لحاظ پیدا شدن براى ذهن مؤخرند از مفاهیم خاصه و بالاخص از محسوسات خارجیه و از این لحاظ در درجه دوم واقعند (معقولات ثانیه)یعنی اگر به آنها معقول ثانی گفته می شود به جهت مرتبه حصول اینها برای ذهن بشر است نه به جهت ارزش انطباق بر واقع و نه به هیچ معنای دیگری، ولى از لحاظ منطقى «بدیهى اوّلى» مىباشند؛ یعنى از لحاظ فلسفى و روانشناسى در درجه دوماند و از لحاظ منطقى در درجه اول.
این نکته بسیار ارزشمندی در انفکاک علوم و ارزش گذاره ها در علوم است. ایشان می فرمایند این مفاهیم انتزاعی در علم فلسفه-که متکفل هستی شناسی است- و در بحث روان شناسی[1]-که متکفل بحث از مسائل معرفت شناسانه در مسیر حصول ادراکات است-در مرتبه دوم قرار دارند چرا که در پله ثانی برای ذهن حاصل می شوند اما در علم منطق-که محور در آن، روش صحیح سیر در ادراکات حاصله است- در درجه اول بداهت قرار دارند، چرا که در آن علم ما با دارایی های واقعی بشر کار می کنیم ولو اینکه خودش هنوز به وجود آنها برای خویش ملتفت نباشد. چه بسا عمده انسانها تا به حال به این فکر نکرده اند که وجود چیست و در مقابل چه معنایی است و چه احکامی می تواند داشته باشد ولی این وجود را بعنوان بدیهی ترین مسئله در تمام آنات زندگی بکار می گیرند.
علاوه بر این جهت، در این مقاله راه پیدایش یک سلسله تصورات دیگر که بعضى از آنها نیز بدیهى اولىاند و بعضى نه، مانند مفهوم علیت و معلولیت و جوهر و عرض و حکم- که عموماً فلاسفه در بیان راه پیدایش این تصورات یا ساکتند و یا متحیر- بیان شده و در بیان این راه از شهود نفسانى خاصى استفاده شده است که معما را حل و اشکال را برطرف مىکند. توضیح این مطالب به تدریج در ضمن خود مقاله خواهد آمد.
[1] این روانشناسی اصطلاح خاص علامه است چرا که در کنار فلسفه می آید و با روانشناسی که در پی تحلیل های بعدی از نفس انسان است تفاوت دارد، مگر اینکه مسائل آن علم را با این تعریف بتوانیم منطبق بکنیم.
===================================
برای مشاهده ی مطالب مرتبط
راه حصول علم
تعیین حدود علم