ماهان فکر کرده بود الان منو توی تنگنا قرار داده و دیگه نمیتونم جواب بدم اما من واقعاً تحقیق کرده بودم و برای حرفهام کاملاً سند داشتم
گفتم: توی کتاب فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی نوشتهی شارپ اینو خوندم. دوتا کتیبه رو فقط برای کوروش اسم میبره که یکیش همینی که گفتم؛ توی پاسارگاد هست این کتیبه و یکی دیگه هم باز تو پاسارگاد هست که به سه زبان هست اونم فقط گفته من کوروش شاه هخامنشی
ماهان: یعنی می خوای بگی دیگه کتیبه دیگه ای از کوروش نیست؟!
گفتم: توی این کتاب که فقط اینو آورده و حرف دیگه ای نزده و داستانی هم نگفته
پیرمرد: ای ... میبینی چطوری چندین ساله مردم رو دارن فریب میدن؟! کوروش کبیر اینجور گفته اونجور گفته ...
پیرمرد به حالت تمسخر و عصبانیت این کلمات رو میگفت. ماهان هم با حرص نگاهش میکرد. از قیافه ماهان خندهام گرفته بود. لبهایم را برچیده بودم که ماهان متوجه من شد و چشم غرهای به من رفت. نتوانستم جلوی خودم رو بگیرم و بلند بلند زدم زیر خنده
پیرمرد: چی شد پسرم چرا میخندی؟!
گفتم: راستش این دوست من عشق کوروشه کسی مسخرهاش کنه خون جلو چشاش میگیره
ماهان دوباره با خشم به من نگاه کرد که پیرمرد رو کرد به ماهان و گفت: پسرم ببین این حرفها که به ایران باستان می بندن همش کشکه این دوستت راست میگه برو دنبال زندگیت که خربزه آبه...
ماهان با عصبانیت بلند شد که به شوخی گفتم: ای بابا حالا کی هست که مثل دخترا قهر می کنه
با اخم نگاهم کرد و گفت: قهر نکردم همش حاشیه میری بعد هم میگی ثابت شد نباید کوروش کبیر رو قبول داشت و دروغه و ...
پیرمرد گفت: پدرجان این بنده خدا تا اینجا رو که راست گفته، باشه من دیگه چیزی نمی گم فقط با اجازتون فعلاً که سرم خلوته منم بیام به حرف هاتون گوش کنم؟
ادامه دارد ...