در بررسى آيهى فطرت گفتيم كه نخست به توجّه كامل به «دين» امر شده و سپس اشاره گرديده است به اينكه اين كار، موافق و مقتضاى سرشتى است كه خداى متعال انسانها را بر اساس آن آفريده است و قابل تغيير و تبديل نيست، و اضافه شده كه دين استوار، همين است و در پايان، اين نكته خاطر نشان شده است كه بيشتر مردم از اين مطلب، آگاه نيستند.
سخن در اين است كه اين «امر فطرى» چيست؟ آيا خداشناسى يا خداپرستى و يا چيز ديگرى است؟.
در اینکه منظور ار از امر فطری چیست چند احتمال وجود دارد :
1)ممکن است منظور از اين «امر فطرى» همان شناخت حضورى و قلبى ناآگاهانه باشد
2) ممکن است منظور از آن، «شناخت عقلى» باشد که در این صورت چندان ارتباطى با اين بحث پيدا نمىكند.
براى آيهى شريفه دو تفسير ديگر هم شده است:
3) ممکن است منظور اين باشد كه كليّات عقايد و احكام دين مانند توحيد و خداپرستى و رسيدگى به محرومان و اقامهى عدل و قسط در جامعه و ديگر مسائل اساسى اسلام، موافق فطرت آدمى و با خواستها و بينشها و گرايشهاى انسانى هماهنگ است. برحسب اين تفسير، خداشناسى و خداپرستى جزئى از فطرتى است كه در آيهى شريف ذكر شده است.
4) ممکن است منظور این باشد که حقيقت دين عبارت از تسليم و خضوع در برابر خداى متعال است كه در شكلهاى گوناگون عبادات و اطاعت از دستورات قوانين الهى، تجلّى مىكند چنانكه لفظ «اسلام» دلالت بر اين معنى دارد:
آل عمران / 19: «اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللهِ الاِسلامُ».
و منظور از فطرى بودن دين اين است كه «گرايش» به خداپرستى و خضوع در برابر پروردگار، گرايشى است كه ريشه در فطرت انسان دارد و هر انسانى با توجه به فطرت خود خواهان تعلّق و
تقرّب به «كامل مطلق» است و پرستشهاى انحرافى و شركآميز در اثر تلقينات و تربيتهاى غلط و يا در اثر جهل و خطاى در تطبيق، پديد مىآيد «كُلُّ مَوْلُود يُولَدُ عَلَى الفِطْرَةِ...»
بر حسب اين تفسير، آيهى شريفه مستقيماً ناظر به «خداشناسى» نيست ولى مىتوان گفت كه لازمهى فطرى بودن «خداپرستى» وجود نوعى شناخت فطرى نسبت به خداى متعال است زيرا بايد انسان خدا را بشناسد تا او را بپرستد، و در صورتيكه گرايش به خداپرستى امرى فطرى باشد شناخت او هم فطرى خواهد بود.
در «كافى» از امام باقر(عليه السلام) روايت كرده است كه در تفسير آيهى شريف فرمودهاند: «فَطَرَهُمْ عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِهِ» يعنى خدا انسان را بر معرفت خودش سرشته است.
آيهى ميثاق
در آيهى (172) از سورهى اعراف مىفرمايد:
«وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُريَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقيامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ. اَوْ تَقُولُو اِنَّما أَشْرَكَ اباؤنا و مِن قَبْلُ وَ كُنّا ذُريَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ اَفَتَهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ».
هنگامى كه پروردگارت از پُشت آدمى زادگان فرزندانشان را برآورد و ايشان را بر خودشان شاهد قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، شهادت داديم. (و خدا اين كار را انجام داد) تا روز قيامت نگوييد كه ما از اين مطلب غافل بوديم، يا نگوييد كه پدران ما قبلا شرك ورزيدند و ما نسلى بوديم از پَسِ ايشان (و دنباله رو آنان) پس آيا ما را به خاطر كارهاى باطل گرايان تباه مىسازى؟
اين آيه از آيات مشكل قرآن از نظر تفسير است و از جهات متعدّدى جاى بحث گسترده دارد ولى پرداختن به همهى آنها ما را از هدفى كه در اينجا داريم دور مىكند. مفسّران در مقام توضيح جمله جملهى اين آيه و ارتباط اين مطالب با هم و بيان لُبِّ معناى اين آيه، اختلاف نظرهايى دارند، سؤالهاى زيادى پيرامون جمله جملهى اين دو آيه مطرح است. تا آنجا كه بعضى گفتهاند ما از اين آيه چيزى سر در نمىآوريم، از آيات متشابه است و بايد علمِ به آن را به اهلش واگذاريم. ولى انصاف بايد داد كه اگرچه در نكتههاى دقيقى از اين آيات ابهاماتى وجود دارد و حقاً، آيه از متشابهات نيز هست اما چنين نيست كه از آيات متشابه هيچ چيز استفاده نتوان كرد و به هيچ وجه از آن رفع تشابه نتوان نمود. با دقت در دو آيه، يك مطلب با كمال وضوح روشن است؛ آيه به روشنى دلالت مىكند كه خدا با فرد فرد انسانها يك رويارويى داشته و به آنها گفته است آيا من خداى شما نيستم؟ و آنها گفتهاند: آرى، تويى خداى ما و اين رويارويى با تك تك انسانها موجب اين شده است كه عذرى براى مشركها وجود نداشته باشد كه بتوانند بگويند ما اساساً از اين توحيد، از يگانه پرستى غافل بوديم و بگويند دنباله روى از پدران موجب اين شد كه ما مشرك بشويم، گناه به گردن پدران ماست و ما مسئول نيستيم.
هر معنايى براى اين مكالمه و مواجهه تصور شود بهر حال، اين سخنى غايبانه و از پشت پرده نيست كه يك كسى يك صدايى از يك جايى بلند كند و بپرسد آيا من فلانى نيستم؟ شما هم بگوييد: چرا فلانى هستى. اين ارزشى ندارد اين بايد به گونهاى باشد كه قابل خطا نباشد. قابل اشتباه نباشد وگرنه عذر براى شما باقى مىماند. مثلا اگر شيطان فرياد بزند كه من خداى شما نيستم؟ و يك كسى خيال كند كه اين سخن خداست و بگويد چرا؛ اين قابل خطاست يعنى صرف اينكه صدايى به گوش برسد دليلى نمىتواند بود كه گوينده فلان كس است؛ موقعى اين مكالمه قطع عذر مىكند و ديگر جايى براى اشتباه در تطبيق باقى نمىگذارد كه شما طرف را ببينيد و بشناسيد. پس مدعاى آيه اين است كه مكالمهاى بين خدا و انسان تحقق يافته كه عذرى براى خطاى در تطبيق نگذاشته است. هرگونه عذرى انسان در قيامت به پيشگاه خدا بياورد كه من به اين علت تو را نشناختم و تو را نپرستيدم اين عذر مقبول نيست. اين مدعاى آيه است كه انسان، هر انسانى، يك رويارويى با خدا دارد كه بر اساس آن رويارويى مىتوان گفت خدا مىگويد آيا من پروردگار تو نيستم؟ او هم مىگويد چرا.
آنچه به روشنى از اين آيهى شريف به دست مىآيد اين است كه هر فرد انسان، نوعى معرفت به خداى يگانه پيدا كرده است كه مىتوان از كيفيّت حصول آن به اين صورت تعبير كرد كه خدا به آنان فرمود: «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ».و آنها پاسخ دادند «بَلى شَهِدْنا». و اين گفتگو به گونهاى واقع شد كه جاى عذر و ادّعاى خطا در تطبيق را باقى نگذاشته است و از اين رو، چنانكه اشاره كرديم در روز قيامت نمىتواند بگويد كه با ربوبيّت الهى آشنا نبوده است، و يا نمىتواند پيروى از پدران و پيشينيان را بهانهى شرك و كجروى قرار دهد.
به نظر مىرسد كه چنين مكالمهى حضورى و عذر براندازى كه خطاى در تطبيق را هم نفى مىكند جز با علم حضورى و شهود قلبى، حاصل نمىشود و مؤيّد آن، روايات زيادى است كه مشتمل بر تعبيرات «رؤيت» و «معاينه» مىباشد.
روايات متعددى كه از نظر مضمون همه متشابه و از نظر سند هم معتبر هستند، و در كتب معتبر از جمله در اصول كافى، تفسير على بن ابراهيم، تفسير برهان، تفسير نورالثقلين و كتابهاى ديگر؛ نقل شده است.
امام باقر(عليه السلام) در روايتى كه از كافى در ذيل آيهى فطرت نقل شده مىفرمايد: «فَعَرَّفَهُمْ وَ اَراهُمْ نَفْسَهُ وَ لَوْ لا ذلِكَ لَمْ يَعْرِفْ اَحَدٌ رَبَّهُ»(1). يعنى خدا خودش را به ايشان شناساند و ارائه داد، و اگر اين كار انجام نمىگرفت هيچكس پروردگارش را نمىشناخت. و در تفسير على بن ابراهيم قمى از «ابن مسكان» نقل شده كه به حضرت صادق(عليه السلام) گفتم: «مُعايَنَةً كانَ هذا؟ قالَ: نَعَمْ»(2) يعنى آيا عيناً خدا را مشاهده كردند؟ فرمود: آرى. و در كتاب «محاسن برقى» از زراره از حضرت صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «وَ لَوْ لا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ اَحَدٌ مَنْ خالَقُهُ وَرازِقُهُ»(3)، يعنى اگر اين صحنه نبود هيچكس نمىدانست كه چه كسى آفريننده و روزى دهندهى اوست.
از اين عبارت استفاده مىشود كه معرفتى كه در آيهى شريف به آن اشاره شده معرفتى شخصى است.
منبع خداشناسی در قرآن آیت الله مصباح یزدی
کلام اسلام محمد سعیدی مهر
======================================================================
برای مطالعه ی بیشتر می توانید به لینک های زیر مراجعه نماید :
انحرافات فطرت
فطرت انسان ها
خداشناسی در قرآن جلسه اول«علم ما به خدا چه نوع علمی است»
جلسه پنجم خداشناسی:« وجود خدا در قرآن»
فطرت و خداشناسی