ماهان: ای بابا باز رفتی تو فاز نصیحت و ارشاد
نیم نگاهی بهش کردم و گفتم: اصلا دیگه نمیگم پاشو بریم تا بیرونمون نکردن.
پیرمرد کافهچی که انگار حرفهای ما رو میشنید و از شیطنتهای ماهان خوشش اومده بود گفت: ببخشید پسرم صحبتهای شما برام جالب بود و با عرض شرمندگی گوش کردم
تا اومدم حرفی بزنم ماهان گفت: نه پدر جان چه اشکالی داره؟! گوش کردید. فقط به نظرم وقتت تلف شد؟ این سیامک حرف درست و حسابی که نمیزنه همش سخنرانی میکنه
چشم غُرّهای بهش کردم که بنده خدا پیرمرد کافه چی گفت: نه پسرم اتفاقا حرفاش حرف حسابه و خوشم اومد از حرفهاش واقعا منم به اینکه چرا جنس ایرانی نمیخرم فکر نکرده بودم. احسنت احسنت
این دفعه من شیطنتم گل کرد و نگاهی به ماهان کردم و بادی تو گلو انداختم و چشم و ابرویی اومدم
ماهان: اووووووو چیه؟! یه کم ازت تعریف کردنا نترکی یه وقت انقدر باد کردی
اخم کردم و گفتم: حسود
ماهان: اِوا خواهر نمیری ...
بلند شدم و زدم پشت گردنش که دستمو گرفت. پیرمرد فکر کرد الانه که دعوامون بشه، اومد جدامون کنه که گفتم: پدر جان نگران نباش این بچه عادت داره
پیرمرد گفت: ببخشید وسط صحبتهای شما اومدم. نگفتی بابا جان تو کتیبهها چی نوشته؟!
برام جالب بود که این مساله توجه این پیرمرد رو هم جلب کرده
لبخندی زدم و گفتم: مثلا یکی از کتیبههای کوروش توی پاسارگاد فقط نوشته من کوروش شاه هخامنشی
فقط همینو گفته
پیرمرد با تعجب گفت: مگه میشه یه کتیبه نوشته اونوقت فقط همینو گفته
گفتم: آره، نکنه شما هم مثل این دوستم فکر میکردید همهی این حرفها که میگن کوروش گفته، واقعا کوروش گفته؟!
پیرمرد: آره. پس این حرفها که میگن کوروش گفته از کجا میگن؟! این همه حرفهای قشنگ و حکیمانه و ...
ماهان: آره، بگو ببینم چطور میخوای ثابت کنی راست نیست؟! همش دروغه!
ادامه دارد ...
------------------------------------------------------------------------------------
مطالب مرتبط :
دست های پشت پرده؛ قسمت یازدهم
دست های پشت پرده؛ قسمت دوازدهم
دست های پشت پرده؛ قسمت سیزدهم
دستهای پشت پرده؛ قسمت شانزدهم
دست های پشت پرده؛ قسمت نوزدهم
دست های پشت پرده ؛قسمت بیست و یکم