مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت چهارم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت چهارم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

رسیدیم به خانه مرضیه. به شایان گفتم: «اگه حوصله داری، برو یه سرچ بکن ببین درباره چهارشنبه سوری دیگه چیا پیدا می‌کنی.

کاری به راست و دروغش نداشته باش. فقط همه رو جمع کن.
عصر بیا با هم بریم بیرون و بیشتر در موردش صحبت کنیم.

شایان فکری کرد. لبخند شیطنت‌آمیزی زد و گفت: «باشه. شمارَتو بده. باهات تماس می‌گیرم.»

شماره من را گرفت و با همان حالت شیطنت‌آمیز و مشکوک خداحافظی کرد!

زنگ زدم. مجید در را باز کرد. رفتم داخل و ... خلاصه یک جوری که نه سیخ بسوزد، نه کباب، ترقه‌ها را به مجید نشان دادم و خیال مرضیه را کمی راحت کردم که این‌ها کم خطر هستند؛ خودم هم با مجید می‌روم و مراقبش هستم و هزار تا قول و تعهد دیگر...
سفارش خرید را هم گذاشتم توی آشپزخانه و لیست را دادم دستش که چک کند.

مرضیه لیست را گرفت و گفت: «خب حالا! بعد از یه هفته، چهارتا تیکه چیز خریده؛ انگار شق القمر کرده!»

نگاهی به اطراف آشپزخانه انداختم. یک دستگیره سفید را از روی کابینت برداشتم و به نشانه تسلیم تکان دادم
و از آشپزخانه متواری شدم!

بعد از ظهر، خیلی زودتر از زمانی که انتظارش را داشتم، شایان پیامک فرستاد که: «سلام داداش ساعت چند بریم بیرون؟»!

نگاهی به ساعت انداختم: دو و چهل و سه دقیقه بود!
نوشتم: «سلام چهار و نیم خوبه».

تا ساعت چهار، کمی اطلاعاتم را در مورد چهارشنبه سوری مرور کردم. سال گذشته برای یک تحقیق و کنجکاوی شخصی، چند تا مقاله در همین مورد، توی لپ‌تاپم ذخیره کرده بودم. ولی الآن لپ‌تاپ همراهم نیست. بنا بر این، بعضی از مقاله‌ها را دوباره با گوشی سرچ و دانلود کردم و نگاهی گذرا به آنها انداختم.

ساعت چهار و بیست دقیقه شایان پیامک فرستاد که: «من سر کوچه هستم»!
حاضر شدم؛ با مرضیه و مجید خداحافظی کردم و راه افتادم.

از در که بیرون آمدم، شایان را دیدم که چند قدمی آمده بود توی کوچه. دستی برایش تکان دادم و رفتم سمتش.
تا به خودم بیایم، شایان چیزی انداخت زیر پایم.


ادامه دارد...


لینک مطالب مرتبط:

 یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت سوم

یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت پنجم

یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت هفتم

یک چهارشنبه و ده داستان ؛قسمت نهم

یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت دهم

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما