از در که بیرون آمدم، شایان را دیدم که چند قدمی آمده بود توی کوچه. دستی برایش تکان دادم و رفتم سمتش.
تا به خودم بیایم، شایان چیزی انداخت زیر پایم.
قبل از بلند شدنِ صدای ترقه، من به هوا پریدم و خیز برداشتم به سمت خیابان. ترقه در نیممتری من ترکید. صدای خنده شایان از صدای ترقه هم بلندتر بود!
دستش را گرفتم و کشیدم بیرون کوچه. گفتم: «بُدو که اگر خواهرم بفهمه ما بودیم، خونه خرابم میکنه!»
شایان که همچنان قهقهه میزد، گفت: «حالا بیحساب شدیم».
مُشتی به بازویش زدم و گفتم: «حیف که بچهای...!»
گفت: «دور برندار داداش! تو دو سال پیش رفتی دانشگاه؛ منم سال دیگه میام... خب دیگه بریم سراغ بحث چهارشنبه سوری!»
گفتم: «بریم... چیا در مورد چهارشنبه سوری پیدا کردی؟ هرکدومشو توی چند جمله بگو.»
شایان گوشیاش را در دست گرفت و شروع کرد:
«بعضیا میگن چهارشنبه سوری رسم اجداد زرتشتیمون بوده و برای بزرگداشت آتش برگزار میشده.
چند جا نوشته بودن چهارشنبه سوری رو ایرانیها برای دهنکجی به عربها برگزار میکردن.
یه جا هم نوشته بود اصلاً عربها این مراسم رو به ایران آوردن!
بعضیا هم گفتن ممکنه چهارشنبه سوری مربوط به سالروز قیام مختار باشه. چون اونا هم در شروع قیام، روی پشتبومهاشون آتیش روشن کرده بودن.»
شایان چند ثانیه مکث کرد و در حالی که داشت صفحه گوشیاش را بالا و پایین میکرد، نفسی گرفت و ادامه داد:
«دیگــــــــه... آهان! یکی هم همون قضیه گذشتن سیاوش از آتش...
راستی بعضی جاها چهارشنبه سوری رو به یه داستان دیگه از سیاوش ربط دادن:
مرگ سیاوش به دست افراسیاب و برگزاری مراسم در چهارشنبه آخر سال، برای بزرگداشت خاطره سیاوش.»
بعد، نگاهی به روبهرو انداخت؛ و رفت سمت خط عابر پیاده!
من هم دنبالش راه افتادم.
به آن طرف خیابان که رسیدیم، نگاهی به چپ و راست پیادهرو کرد و یک سمت را انتخاب کرد برای ادامه مسیر!
و دوباره نگاهی به گوشیاش انداخت:
«فکر کنم یه جا هم دیدم که رسم چهارشنبه سوری رو کوروش کبیر درست کرده! ولی الان پیداش نمیکنم...»
--------------------------------------------------------------------------
ادامه دارد...
لینک مطالب مرتبط:
یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت سوم
یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت چهارم
یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت هفتم
یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت نهم
یک چهارشنبه و ده داستان؛ قسمت دهم