بابا! خانه را بدون عمه ام نمی خواهم. در رویا دیدم که ابوالفضل بدون دست رقیه را دفن کرد دیدم انگار در صحرایی هستم و عمه ام بدون خیمه و در حال نشسته
نماز می خواند و دختران به همدیگر پناه می برند.
بابای من! شنیدم که گفتند ای اهل مدینه بدانید زینب به اسارت رفت و سر امام عزیز روی نیزه هاست.