زیارت نیابتی
نبضش تند شد.
-: «مرزهای زمینی بسته است.» قلبش توی سینه یخ بست. صدای تلویزیون را قطع کرد.
با هر قدم زائران، اشک روی گونه اش می افتاد. تلویزیون را خاموش کرد.
دست روی چشم ها کشید: « اربعین شده فقط برا پولدارا!»
موبایل توی جیبش به لرزش افتاد: «سلام... هیچ جا، خونه ام... روضه دارین؟ امشب؟ ... باشه. میام. خداحافظ.»
وضو گرفت. لباس سیاهش را پوشید.
نگاه به نگاه توی آینه انداخت:«مگه روضه ی امام حسین مثل حرمش نیست؟!» لبخند روی لبش جا خوش کرد.
از خانه خارج شد.
خدا
صدای بوق تاکسی...
نگاهش افتاد به تیر چراغ برق: «عمودِ اول، موکب مختارثقفی، لبیک یا حسین...
دومین تیر چراغ برق؛عمودِ دوم، موکب میثم تمار، لبیک یا حسین ... ؛ آخرین عمود... السلام علیک یا اباالفضل العباس!»