دندانپزشکی - 4
دکتر پشت سر هم پرندهها رو پرتاب میکرد و میمونها رو درهم میکوبید. صدای جیغ و داد مهاجمان و جانباختگان کل درمانگاه رو پر کرده بود. از روی یونیت بلند شدم و گفتم: «آقای دکتر معذرت میخوام مزاحم بازیتون میشم. اصلا دهنم بیحس نشده.» یک لحظه بازی رو متوقف کرد. گوشی را روی سکو و کنار کامپیوتر گذاشت و به طرفم اومد. گفت: «مگه میشه؟ بذار ببینم.» آمپولیو که تزریق کرده بود دوباره نگاه کرد. یهدفعه صدای خندش بلند شد و با دست راست، محکم روی همون پاش که چند سانت بالا آورده بود کوبید. گفت: «مریم دیدی چی شد؟ اشتباهی آب مقطر تزریق کردم» و بعد با مریم غشغش خندیدند. یه لحظه دلم واسه پیرمرد چرک سوخت. دربارهاش بد قضاوت کرده بودم. فکر میکردم اون، بیفرهنگترین آدمِ درمونگاهه!
همین طور که تو ذهنم از پیرمرد میکروبی، حلالیت میگرفتم زیر زبونی به دکتر بد و بیراه میگفتم. البته بد و بیراهام بیشتر به خودش بود و کاری به بستگانش نداشت. آروم به سمت کابینت رنگ و رو رفتهای که ته اتاق بود حرکت کرد و یه آمپول برداشت، موادی رو داخلش ریخت و به لپم تزریق کرد. اون چنان محکم این کارو کرد که این نزدیک بود این دفعه سراغ بستگان دکتر برم ولی نرفتم. دوباره از صندلی کناریم بلند شد و رفت سراغ موبایلش. تصویرو نمیدیدم اما از صدا میشد حدس زد چی کار میکنه: Need for speed!