دندانپزشکی - 6
همونطور که دهنمو وا کرده بودم، مریم سمت چپم وایساد و دکتر سمت راست. مته مخصوصو برداشت. یه شلنگ ضخیم به مریم داد و گفت: «بکن تو حلقش» دهنمو با همه ظرفیت باز کردم. یکم خیرهخیره نگام کرد و با ابروهای درهمکشیده گفت: « بیشتر باز کن» گفتم: «دکتر! بیش از این دیگه جزء آپشنهای تمساحه!» با تمام قدرت مته رو داخل دندون عقل فرو کرد. از تمساح خاطره خوبی نداشت فکر کنم. حس کسیو داشتم که مته رو تو دندون عقلش فرو میکنند. بیحسی کامل نبود و درد میکشیدم. دستمو گرفتم بالا تا بس کنه. توجهی نکرد. انگشت وسطی دست راستمو بالا آوردم که یه دیقه وایسه اما برداشت دیگهای کرد و مته رو با قدرت بیشتری به بدنه دندون فرو کرد. مریم با شلنگ، دهنمو جاروبرقی میکشید. یه دفعه دکتر از کار وایساد. دستگاه رو خاموش کرد و به طرف کمد رفت. دهنم پر از خون و درد بود. با همون حال زمزمهوار گفتم: «دکتر! طوری شده؟» نگاهش رو گوشی بود. جواب داد: «نه یادم رفت سِیو کنم!» این بار نیت کردم خانوادشو هدف بگیرم اما به حرمت ماه رمضون چیزی نگفتم. واسه سیو کردن باید آنلاین میشد. بعد از چند ثانیه ور رفتن با گوشی گفت: «اینجا نت ندارم. میرم بالا»
به همکارش گفتم: «ماشالا تعهدی که دکتر به مریضا داره گاندی به هندیها نداشت.» گفت: «بلبلزبونی نکن. میخواهی کس دیگهای بقیهاش رو انجام بده؟» با خوشحالی گفتم: «آره خدا خیرتون بده» به سرعت به طرف راستم اومد و مته رو برداشت. فریاد زد: «زینت! بدو بیا.»