یه کم فکر کرد و یه دفعه داد زد و گفت: آها فهمیدم
منو پیرمردِ کافه چی از جا پریدیم و با متعجب نگاهش کردیم و گفتم: چی شد؟ بچه تو نمیتونی مثل آدم حرف بزنی زَهرِه ی ما رو بردی
ماهان: یه چیزی به ذهنم رسیده که عمرا بتونی جواب بدی
گفتم: چی؟!
ماهان: تو گفتی کوروش کتیبه نداره بجز همون دوتایی که گفتی. من میگم داره خوبشم داره
نگاهش می کردم و فکر می کردم منظورش چیه و چی میخواد بگه. که به ذهنم رسید منظورش منشور کورشه
تا اومد حرف بزنه گفتم: نکنه منظورت منشور کورشه؟!
ماهان: آفرین خودشه . منشور کوروش رو چجوری میخوای بگی نیست؟!
گفتم: تسلیم
ماهان با وجود اینکه تعجب کرده بود من انقدر راحت تسلیم شدم از جاش بلند شد و کف زد و نگاهی به پیرمرد کرد و گفت: حاجی بفرمایید دیدی کی درست میگه؟!
بعد مدام به من بگو این دوستت درست میگه و کوروش کشکه
از چهره ی پیرمرد معلوم بود که جا خورده و نمیدونه چی بگه
ماهان بلند شد و گفت: آقا سیامک مناظره تمام و شما شکست رو قبول کردی
در حالی که داشت از جایش بلند می شد دستش را گرفتم و گفتم: من فقط گفتم باشه تسلیم . دیگه حرفی نزدم
ماهان: نه دیگه تسلیم شدی و تمام
گفتم: صبر کن تا برات بگم.
دوباره نشست
می دانستم از کجا باید برایش بگویم و می دانستم دنبال چه جوابایی هست.
گفتم: کتیبه ای هست اما...
ماهان: اما چی؟!
من: صبر کن بابا چه عجولی؟
چند تا اما داره
یکی اینکه ازکجا معلوم مال کوروشه؟!
دوم اینکه نصفش نیست و تخریب شده
سوم اینکه تا حالا خوندی کوروش تو این کتیبه چیا گفته؟!
میدونستم ماهان الان داره دنبال جواب اماها میگرده
گفتم: میخوای خودم بگم؟! یا خودت جواب میدی
ادامه دارد ...
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
لینک مطالب مرتبط:
دست های پشت پرده؛ قسمت یازدهم
دست های پشت پرده؛ قسمت سیزدهم
دستهای پشت پرده؛ قسمت شانزدهم
دست های پشت پرده؛ قسمت نوزدهم
دست های پشت پرده ؛قسمت بیست و یکم