مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب همای رحمت (قسمت اول)
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
همای رحمت (قسمت اول)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01



باز هم ماه رمضان و گرسنگی الکی صبح تا شب آمد، اصلا حوصله این روزها را نداشتم؛ اما امسال یک چیز خوبی که داشت این بود که کرونا آمده بود و دانشگاه‌ها تعطیل شده بود و راحت در خانه می‌خوردم و می‌خوابیدم. ماهواره را روشن کردم و نشستم پای تلویزیون مشغول فیلم نگاه کردن شدم، مادرم مثل هر سال روزه گرفته بود و در اتاق نشسته بود و قرآن می‌خواند. صدای مادرم در هر صورت آرامش بخش روحم بود، حتی اگر قرآن می‌خواند منکه اسلام را قبول ندارم، ولی خب صدای مادرم چیز دیگری است.

چند لحظه‌ای صدای تلویزیون را قطع کردم تا به صدای مادرم گوش کنم، داشت این آیه را می‌خواند. «اَلَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم فی سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ لایُتبِعونَ ما اَنفَقوا مَنًّا ولاَ اَذًی لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم و لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون»
چشمانم را بسته بودم و صدای مادرم را گوش می‌کردم یک دفعه دیدم دیگر صدایی نمی‌آید! چشمانم را باز کردم، دیدم مادرم بالای سرم ایستاده و به من نگاه می‌کند. هم جا خوردم، هم اینکه خنده‌ام گرفته بود.
مادر: فکر کردم خواب هستی می‌خواستم تلویزیون رو خاموش کنم.
-نه مامان! فقط چشمام رو بسته بودم
دستش را روی پیشانی من گذاشت و گفت: مریض هستی؟ جاییت درد می‌کنه؟
-نه مامان حالم خوبه خیالت راحت

به سمت آشپزخانه رفت تا برای ناهارِ من چیزی درست کند، کار هر روزش بود. خیلی با من صحبت کرده بود، اما جواب قانع کننده‌ای از مادرم نشنیدم که باید نماز بخوانم یا روزه بگیرم. اما هر چه باشد مادرم برایم تمام دنیا بود و بدون او نَفَس هم نمی‌توانستم بکشم. همه من را پسر مامانی صدا می‌کردند، اما برای من مهم نبود. مادرم، بعد از فوت پدرم، در تمام این سالها با خیاطی کردن خرجمان را در می‌آورد و من و خواهرم را بزرگ کرد. تا پایان دبیرستان به من اجازه نداد که سر کار بروم و بعد که دانشگاه قبول شدم در یک شرکت برای کار بازاریابی، بطور موقت، مشغول به کار شدم؛ تا بعد کار بهتری را پیدا کنم. اما با آمدن کرونا بیکار شدم و در خانه ماندم.


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما