مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت هفتم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت هفتم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

آقا مراد گفت: «که این‌طور! اون‌وقت عقل جناب‌عالی که این قدر باهوشه و همه‌ی خوب و بعدها رو می‌دونه، این دو سه تا کلمه رو خودش نمی‌تونست بفهمه که «آدم باید گفتارش نیک باشه؛ کردارش نیک باشه؟

حالا برو سر کارت؛ بقیه‌شو بعداً میگم»

ای بابا! لابد الآن دوباره می‌خواهد زنگ بزند به همان آقای دیشبی و از او جواب بگیرد!

تا بعد از ظهر، دائم چشمم به آقا مراد بود که ببینم کِی زنگ می‌زند به طرف؛ ولی خبری نشد. احتمالاً یادش رفته؛ یا این‌که کم آورده و بی‌خیالِ این بحث شده

ساعت سه و نیم بعد از ظهر صدا زد: «مجیــــد، امروز زود جمع و جور کن پسر. چند جا باید برم؛ می‌خوام تو هم بیای

ساعت چهار، هر دو آماده‌ی رفتن بودیم. سوار پراید توسی رنگ آقا مراد شدیم و راه افتادیم.

یک چهارراه که جلو رفتیم، پرسیدم: «آقا مراد، کجا داریم میریم؟

آقا مراد جلوی مغازه قصابی توقف کرد و گفت: «فعلاً بیا این پولو بگیر برو قصابی. اون جا که رسیدی زنگ بزن تا بگم چی می‌خوام.»

به صاحب مغازه قصابی سلام کردم و گفتم: «ببخشید، یه لحظه» و با آقا مراد تماس گرفتم.

آقا مراد گفت: «بهش بگو دو کیلو گوشت خوب می‌خوام»

گفتم: «گوشت چیه؟»

گفت: «تو کارِت نباشه! همینی رو که گفتم، به مغازه‌دار بگو؟»

با تردید به صاحب مغازه نگاه کردم. هیکل درشت، سبیل‌های دو برابر آقا مراد، روپوش سفید، یک پیش‌بند و یک ساتور، چیزهایی بودند که در اولین نگاه به چشم می‌آمدند.

گفتم: «ببخشید... میشه...»

گفت: «چی می‌خوای پسر جون؟»

گفتم: «دو کیلو گوشت خوب»

گفت: «گوشت چی؟»

گوشی تلفن را به دهانم نزدیک کردم و گفتم: «آقا مراد، شنیدید؟ میگن گوشت چی؟

چی بهشون بگم؟!

و جواب شنیدم: «بهش بگو این که سؤال کردن نداره! گوشت خوب دیگه!»

گفتم: «آقا مراد، آخ.ه...»

آقای قصاب گفت: «چی شد بالاخره؟!»

گفتم: «گوشت خوب، هرچی دارید، بدید!»

ساتورش را با عصبانیت زد روی تخته قصابی و گفت: «ما رو مسخره کردی؟! یا قشنگ بگو چی می‌خوای، یا برو رَدِ کارِت!»

ادامه دارد...

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

لینک مطالب مرتبط:

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت اول

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهارم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پنجم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت هشتم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت نهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت دهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت یازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سیزدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهاردهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پانزدهم

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما