مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت دهم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
1 0
پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت دهم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

ربع ساعت بعد، پیچیدیم در یک خیابان فرعی. «خیاطی شاه داماد» جایی بود که آقا مراد واردش شد.

من بیرون ایستادم و کمی این‌پا و آن‌پا کردم بلکه بتوانم همان بیرون بمانم. ولی وقتی صدای اُوستا می‌آید که: «مجیــــد، کجا موندی پسر؟ بجنب دیگه»، یعنی چاره‌ای نیست و باید رفت داخل.

داخل مغازه، چند نفر مشغول برش زدن و دوختن بودند. مرد میان‌سالی که احتمالاً صاحب مغازه بود، با متری که روی گردنش انداخته بود، داشت بین میزهای خیاطی قدم می‌زد و به کار خیاط‌ها نظارت می‌کرد.

وقتی که متوجه ما شد، جلو آمد و خیلی گرم، سلام و احوال‌پرسی کرد. آقا مراد هم جواب پر و پیمان و گرمی داد و گفت: «حقیقتش ما یه لباس می‌خوایم؛ ولی پارچه با خودمون نیاوردیم. شما این‌جا پارچه هم دارید؟»

زیر لب گفتم: «وااااای، دوباره شروع شد!»

مرد میان‌سال گفت: «بله، مشکلی نیست. یه سری پارچه خودمون داریم. یه سری هم نمونه داریم که می‌تونید ببینید و هر کدوم رو که خواستید، براتون سفارش بدیم.»

خب خدا را شکر، انگار به خیر گذشت.

آقا مراد گفت: «دستت دُرُست، پس یه لباس خوب برای ما بدوز. کِی می‌تونی آماده‌ش کنی؟»

صاحب مغازه گفت: «بفرما بشین.»

آقا مراد و صاحب مغازه روی صندلی‌های نسبتاً کهنه مغازه نشستند. به من هم تعارف کردند که بنشینم.

صاحب مغازه گفت: «لباس برای خودتونه یا آقازاده؟»

دلم یک دفعه ریخت. جای بابا خالی...

آقا مراد متوجه حال من شد. دست بزرگ و گرمش را روی شانه‌ام فشار داد. بعد رو کرد به صاحب مغازه و گفت: «ببین داداش، مختصر و مفید بهت بگم: یه لباس درست و حسابی و خیلی خوب می‌خوام. دیگه ما رو معطل سؤال و جواب نکن. بلدی، بسم الله؛ بلد نیستی، یا علی!»

دیگه نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سرم را بردم نزدیک گوش اُوستا و گفتم: «وااااای آقا مراد! امروز چه‌تون شده؟!»

ادامه دارد...

-----------------------------------------------------------------------

لینک مطالب مرتبط:

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت اول

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهارم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پنجم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت هفتم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت هشتم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت نهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت یازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سیزدهم

572پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهاردهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پانزدهم


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما