مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت نهم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت نهم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

مدیر شرکت حسابی تعجب کرده بود. ولی حالت اتوکشیده‌ی خود را حفظ کرد و گفت: «بله، از بابت مهارت و تخصص شرکت ما اطمینان کامل داشته باشید. هر نوع ساختمانی رو که تقاضا کنید، با بهترین کیفیت و در کمترین زمان، طراحی و ساخته میشه.

اگر مایل هستید، می‌تونید رزومه‌ی شرکت رو در این کتابچه‌ای که روی میز هست، ملاحظه کنید.

فقط شما نوع ساختمانتون رو بفرمایید. اداری؟ تجاری؟ مسکونی؟ ویلایی؟ آپارتمانی؟»

آقا مراد بلند شد و گفت: «نع! انگاری کارمون با شما نمیشه. عزت زیاد!

پاشو پسر، پاشو بریم که خیلی کار داریم!»

در مقابل نگاه هاج و واج مدیر شرکت، از اتاق بیرون رفتیم. آقا مراد گفت: «پسر، کارت شرکت رو از منشی بگیر؛ شاید لازم شد!!» و خودش از در شرکت رفت بیرون.

حسابی از دست آقا مراد کلافه بودم.

درست است که سوادش زیاد نیست؛ ولی هیچ وقت ندیده بودم این‌قدر بی‌منطق باشد.

توی آسانسور، بدون این‌که من چیزی بپرسم، شروع کرد به صحبت: «یکی نیست به این یارو بگه مرد حسابی، اون مغزی رو که خدا بهت داده، یه کم خرج کن! می‌خوای همین طوری آکبند با خودت برداری ببری کجا!؟

تو هنوز عقلت نمی‌رسه ساختمون خوب چیه؛ بعد، اسم خودتو گذاشتی مهندس؟!

راست میگن هرکی از خونه‌ی ننه‌ش قهر می‌کنه، میره دکتر مهندس میشه!»

حیف که با خودم قرار گذاشته‌ام امروز دیگر با آقا مراد حرف نزنم!...

سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. آقا مراد کارت شرکت را گرفت و گذاشت توی داشبورد. بعد نگاهی به عقربه بنزین ماشین انداخت که اوضاعش اصلاً خوب نبود

راهی پمپ بنزین شدیم. بعد از پمپ بنزین، به طرف مقصد نامعلوم بعدی حرکت کردیم!

دلم می‌خواست یک‌جوری از ادامه همراهی آقا مراد در بروم. گفتم: «اُوستا، میشه من دیگه برم خونه؟ آخه فردا امتحان دارم.»

دروغ نگفته بودم. واقعاً فردا امتحان داشتم.

آقا مراد پرسید: «امتحان چی داری؟»

گفتم: «ادبیات»

گفت: «یه نگاه توی کیفت بنداز ببین کتابش همراهت نیست؟»

آخخخخخ عجب شانسی دارم من! کتاب ادبیات توی کیفم بود!

توی کیف را نگاه کردم و چیزی نگفتم.

آقا مراد رادیوی ماشین را خاموش کرد و گفت: «یالّا ببینم. فعلاً ربع ساعت وقت داری. دربیار بخون.»

ادامه دارد...

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

لینک مطالب مرتبط:

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت اول

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهارم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پنجم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت هفتم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت دهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت یازدهم

570پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سیزدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهاردهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پانزدهم

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما