مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛قسمت هشتم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛قسمت هشتم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

ساتورش را با عصبانیت زد روی تخته قصابی و گفت: «ما رو مسخره کردی؟! یا قشنگ بگو چی می‌خوای، یا برو رَدِ کارِت!

ما همه‌ی گوشتامون خوبه. گوشت گاو می‌خوای، گوسفندی می‌خوای؟ شتر و شترمرغ هم داریم...

راسته می‌خوای؟ چرخ کرده می‌خوای؟ با دنبه، بی‌دنبه...؟!»

گوشی موبایل هنوز کنار گوشم بود‌. آقا مراد گفت: «بگو مرد حسابی! تو قصاب هستی؛ هنوز نمی‌دونی گوشت خوب چیه؟!»

نگاهی به سبیل‌های مرد قصاب انداختم...

نه، اصلاً راه نداشت که چنین حرفی را به او بزنم! سریع از قصابی آمدم بیرون و به آقا مراد گفتم: «ببخشید اُوستا، دیگه اومدم بیرون. یعنی برگردم بهش بگم!؟»

توی دلم به خودم گفتم: «آخخخخ! این جمله آخر چی بود گفتی؟! حالا اگر بگه آره، چی کار می‌کنی؟!»

خدا را شکر، جواب آقا مراد این بود: «نه دیگه، نخواستیم!»

آمدم سوار ماشین شدم. حالم گرفته بود‌. تا مقصد بعدی داشتم فکر می‌کردم که: این چه کاری بود آقا مراد کرد!!

حتی دل و دماغ این را نداشتم که بپرسم داریم کجا می‌رویم!

نیم ساعتی طول کشید تا به مقصد بعدی رسیدیم. یک ساختمان ۸ طبقه تجاری، تقریباً در مرکز شهر.

پای آسانسور پرسیدم: «آقا مراد، این جا چی کار داریم؟»

درِ آسانسور باز شد. آقا مراد همین طور که داشت می‌رفت داخل، گفت: «حالا هی سؤال بپرس! جنابعالی این‌جا کاری نداری. من کار دارم. بیا خودت ببین.»

با خودم گفتم: «اگه من دیگه تا شب با اُوستا صحبت کردم!

امروز یه چیزیش میشه ها!»

«طبقه پنجم ساختمان، پلاک ۱۷، شرکت ساختمانی پژواک» جایی بود که پشت سر آقا مراد وارد شدم.

بعد از صحبت کوتاه اُوستا با منشی شرکت، رفتیم به طرف دفتر مدیر. در زدیم و وارد شدیم. آقا مراد سلام و علیک کوتاهی کرد؛ با مدیر دست داد و نشست روی صندلی روبه‌روی میز مدیر؛ من هم کنارش نشستم.

گفت: «داداش غرض از مزاحمت، این که ما یه ساختمون خوب می‌خوایم برامون بسازی. اینم کروکی زمینمون.»

مدیر شرکت، یک مهندس ۴۰-۴۵ ساله کت و شلواری بود و خیلی لفظ قلم صحبت می‌کرد. با دقت به کروکی نگاهی انداخت و گفت: «بسیار عالی، در خدمتتون هستیم. چه نوع ساختمانی رو مد نظر دارید؟»

با جواب آقا مراد، عرق سردی روی پیشانی‌ام نشست: «داداش گفتم که یه ساختمون خوب می‌خوام. این‌کاره هستی یا نه؟!»

ادامه دارد...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

لینک مطالب مرتبط :

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت اول

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهارم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سوم ​​

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت هفتم 

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پنجم ​​

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت نهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت دهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت یازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سیزدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهاردهم

پپندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پانزدهم





نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما