مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهاردهم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهاردهم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

از مدرسه که درآمدم، با بچه‌ها خداحافظی کردم و سوار اتوبوس شدم. از مدرسه ما تا نجاری، حدود نیم ساعت راه است. در این فاصله، ناهارم را که یک ساندویچ تخم مرغ بود، خوردم‌.

به کارگاه که رسیدم، آقا مراد با دیدن من، اره مویی برقی را خاموش کرد و گفت: «علیک سلام! نمی‌خواد لباس کار بپوشی. صبر کن امروزم باید یکی دو جا بریم!»

ای وااااااای! دوباره شروع شد!

نگاهی به بهنام انداختم که در طرف دیگر کارگاه، مشغول کار با دستگاه فِرِز نجاری بود و هنوز متوجه آمدن من نشده بود.

گفتم: «آقا مراد، میشه امروز با بهنام برید؟... راستی ببخشید، سلام!»

آقا مراد در حالی که داشت وسایلش را جمع و جور می‌کرد، گفت: «بهنام باید امروز این کار رو تموم کنه. تو برای چی نمی‌خوای بیای؟»

داشتم فکر می‌کردم چه بهانه‌ای بیاورم که آقا مراد گفت: «فقط به قول معروف، کج بشین؛ راست بگو❗»

انگار فکر آدم را می‌خواند!

با خودم گفتم: «اصلاً بهونه بی بهونه. مرگ یه بار، شیون یه بار. قشنگ، حرف اصلی رو می‌زنم و خلاص!»

گفتم: «راستش...»

آب دهانم را قورت دادم و ادامه دادم: «راستش روم نمیشه!... آخه با اون حرفایی که دیروز شما می‌زدید، همه یه جوری نگامون می‌کردن!»

نگاهی به آقا مراد کردم که عکس العملش  را ببینم.

برق پیروزمندانه‌ای در نگاهش دیدم که دلیلش را نفهمیدم!

نشست روی صندلی و نگاهم کرد. قیافه‌اش یک چیزی کم داشت!...

آهان حالا درست شد: گِرِهی به ابروهایش انداخت  و گفت: «بیخود! مگه من حرف ناحسابی می‌زدم؟!»

بیا و درستش کن! حالا دیگر نه راه پس دارم؛ نه راه پیش! نه می‌توانم چیزی نگویم؛ نه مطمئن هستم که بتوانم حرفم را درست بزنم!

خیلی ملایم گفتم: «آخه اُوستا، این که فقط بگیم گوشتتون، ساختمونتون، لباستون، کارِتون خوب باشه که نمیشه! اصلاً طرف نمی‌فهمه باید چی کار کنه. باید بهش بگیم منظورمون از خوب دقیقاً چیه.»

بعد، به امید این که آقا مراد بی‌خیالِ این بحث شود، گفتم: «راستی اُوستا، دیشب زنگ زدم به همون شماره‌ای که دادید... می‌دونید چی گفت؟»

آقا مراد با خونسردی مرموزی فقط گفت: «چی؟»

با آب و تاب، ماجرای دیشب را تعریف کردم و گفتم: «حتماً طرف کلاه‌برداره یا یه ریگی به کفشش هست یا... یا دیوونه هست!

آخه آدم عاقل که نمیگه بیا یه شغل خوب انجام بده و بعد، گوشی رو قطع کنه‼ اصلاً منطقی نیست!»

ادامه دارد...

------------------------------------------------------------------------------

لینک مطالب مرتبط:

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت اول

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سوم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت چهارم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پنجم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت هفتم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت هشتم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت نهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ؛ قسمت دهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت یازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت دوازدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت سیزدهم

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛ قسمت پانزدهم



نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما